سپید کردن

لغت نامه دهخدا

سپید کردن. [ س َ/ س ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پوست تنک روی میوه را کندن.و رجوع به سپیدکرده شود. || روشن کردن.
- سپید کردن جامه ؛ کنایه از شستن جامه. ( آنندراج ).
- سپید کردن دندان ؛ کنایه از تبسم نمودن. نرم خندیدن. ( آنندراج ) :
مرا از تب چه غم هر دم کبودیها نماید لب
ترا از شادی این غم سپیدیها کند دندان.
بدر چاچی ( از آنندراج ).
- سپید کردن زبان ؛ کنایه از اظهار عجز و فروتنی کردن. ( آنندراج ).
- سپید کردن قماش ؛ کنایه از شستن پارچه. ( آنندراج ).
- سپید کردن لب ؛ کنایه از تبسم کردن و نرم خندیدن. ( آنندراج ).
- سپید کردن مژگان ؛ کنایه از پیر و معمر شدن. ( آنندراج ).
- سپیدکرده مو ؛ کنایه از باتجربه و روزگار دیده.

پیشنهاد کاربران

بپرس