سپهر شناس

لغت نامه دهخدا

سپهرشناس. [ س ِ پ ِ ش ِ ] ( نف مرکب ) کنایه از منجم و کاهن. ( آنندراج ) :
شنیده ام من بسیار کس شنیدستند
هم از سپهرشناس و هم از ستاره شمر.
که گر کسی بفلک برشود ز روی زمین
ستارگان همه او را شوند فرمان بر.
میرمعزی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از منجم و کاهن

فرهنگ عمید

منجم، ستاره شناس، کاهن: شنیده ام من و بسیارکس شنیدستند / هم از سپهرشناس و هم از ستاره شمر (امیرمعزی: ۲۵۷ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس