سپه شکن. [ س ِ پ َه ْ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) دلیر. برهم زننده سپاه. که گاه ِ حمله سپاه را در هم شکند و بگریزاند : شه سپه شکن جنگجو ز پیش ملک میان بیشه گشن اندرون خزید چو مار.فرخی.علی است روز مصاف و نبرد و کوشش و لیک سر سپه شکنان بوعلی شجاع الدین.سوزنی.چون شیر بخود سپه شکن باش فرزند خصال خویشتن باش.نظامی.
آن که هنگام حمله، سپاه دشمن را در هم شکند: چون شیر به خود سپه شکن باش / فرزند خصال خویشتن باش (نظامی۳: ۳۷۷ ).