ای عاشق دلسوز بدین جای سپنجی
همچون شمن چینی بر صورت فرخار.
رودکی.
سپنجی سرائیست دنیای دون بسی چون تو میرفت غمگین برون.
فردوسی.
ببخش و بخور هرچه آید فرازبدین تاج و تخت سپنجی مناز.
فردوسی.
وز آن پس چو یعقوب فرزانه رای بشد زین سپنجی بدیگر سرای.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون مخور تیمار چندینی که بنیادش تو افکندی.
ناصرخسرو.
نماند کس درین دیر سپنجی تو نیز ار هم نمانی تا نرنجی.
نظامی.
- سرای سپنجی ؛ کنایه از دنیا : دل اندر سرای سپنجی مبند
بس ایمن مشو در سرای گزند.
فردوسی.
سرای سپنجی نماند بکس ترا نیکویی باد فریادرس.
فردوسی.