سپش

لغت نامه دهخدا

سپش. [ س ُ پ ُ ] ( اِ ) کرمی باشد که در جامه های مردم و سر پیدا شود، بهندی جون گویند. ( آنندراج ) ( غیاث ). قَمَل. قَمال. ( منتهی الارب ): هُرْنُع؛ سپش خرد. هَرْنَعة؛ سپش بزرگ. ( منتهی الارب ). هُرنوع ؛ سپش ریزه و سپش بزرگ. رجوع به سبش و شپش شود.

سپش. [ س ِ پ ُ ] ( اِ ) تخم اسپغول و اسپرزه. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

تخم اسپغول و اسپرزه

پیشنهاد کاربران

سپش به سکون سین در پارسی پهلوی به چشم فضا می باشد
منبع واژنامه دارند

بپرس