سپس

/sepas/

مترادف سپس: آن گاه، آن وقت، بعد، پس، پس ازآن

متضاد سپس: قبل

معنی انگلیسی:
next, then, afterwards

لغت نامه دهخدا

سپس. [ س ِ پ َ ] ( ق ) پس و پستر و بعد، چنانکه گویند: از این سپس ؛ یعنی پس از این و بعد از این. ( برهان ). بعد. ( نصاب الصبیان ). پس. ( جهانگیری ). پس و پستر و بعد. ( غیاث ) ( شرفنامه ) :
برادران منا زین سپس سیه مکنید
بمدح خواجه ختلان به جشنها خامه.
منجیک.
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سپس که بخیری همی بپوشم ورد.
کسایی.
بدانست کش بخت برگشت و روز
نخواهد شدن زین سپس دلفروز.
فردوسی.
ز یزدان بجستی مرا زآن سپس
ترا داد یزدان فریادرس.
فردوسی.
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
منوچهری.
زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده وخاک دو کف پایت.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 166 ).
سپس ِ باقر و سجاد رَوَم در ره دین
تو بقر رو سپس ِ عامه که ایشان بقرند.
ناصرخسرو.
سپس ِ دیو به بیراه چنین چند رَوی
جز که بی راه ندانی نرود دیو رجیم.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقی زاده ص 300 ).
تا به پیش و سپس ِ زین ِ براقش ماند
اول و آخر هر ماه از آن گیردخم.
سوزنی.
زین سپس ابروار پاشم جان
کاین قدر فتح باب ماحضر است.
خاقانی.
زین سپس بر آسمان جوئیم اهل
زآنکه بر روی زمین جستیم نیست.
خاقانی ( دیوان چ دکتر سجادی ص 747 ).
رونق سامانیان زآن سپس روی در نقصان نهاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
اگر زمانه ز عدل تو آگهی یابد
از این سپس نکند رخت عمر ما یغما.
کمال الدین اسماعیل.
برو زین سپس گو سر خویش گیر
گرانی مکن جای دیگر بمیر.
سعدی ( بوستان ).

فرهنگ فارسی

ازپس، ازپی، پس ا آن، بعد
۱ - پس بعد : [[ نشست و سپس گفت ...]] ۲ - آنگاه آن وقت .

فرهنگ معین

(س پَ ) (ق . ) پس ، بعد.

فرهنگ عمید

از پس، از پی، پس از آن، بعد.

واژه نامه بختیاریکا

اوسو

جدول کلمات

بعد

مترادف ها

next (قید)
سپس

then (قید)
بعد از، سپس، پس، بعد، انگاه، در ان هنگام، در انوقت، انوقتی

afterward (قید)
سپس، بعد از آن، بعدا، پس از ان

afterwards (قید)
سپس، بعد از آن، بعدا، پس از ان، پس

thereupon (قید)
بنابراین، سپس، پس از ان، بی درنگ، در نتیجه

henceforth (قید)
سپس، از این پس، از این ببعد، زین سپس

hereafter (قید)
سپس، از این پس، از این ببعد

فارسی به عربی

بعد ذلک , ثم , قادم , لذا

پیشنهاد کاربران

وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . پس. پس از آن. بعد :
بدو گفت شیرین که دادم نخست
بده وانگهی جان من پیش تست.
فردوسی.
چرخش ز زرِّ زرد کنی وانگهی در او
دندانه بلورین گردش فروکنی.
...
[مشاهده متن کامل]

منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 129 ) .
وانگهی بر طریق معذوری
خواست از شاه شهر دستوری.
نظامی.
وانگهی ترکتاز کرد به روم
درفکند آتشی در آن بر و بوم.
نظامی.
اول اندیشه وانگهی گفتار
پای بست آمده ست پس دیوار.
سعدی.
|| وآنگاه. در آنوقت :
وانگهی فرزندگانت گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنک.
حکیم غمناک ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) .
وآنگهی گوئی من از شاه جهان شاکر نیم
گرنه ننگ آید ازین شه رخت رو بربند هین.
منوچهری.
|| بعلاوه. علاوه بر این. از این گذشته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : وانگهی مرگ دسته جمعی بی مزه نیست. ( هدایت ، سایه روشن ) .

سپس یعنی همان پس .
پس کاری یا چیزی یعنی دنبال کاری یا چیزی
پس مقابل و مخالف کلمه ی پیش است
And اول جمله یا بین دو کاما معنی سپس و . . . میدهد
وانگه
( پس آنگاه ) پس آنگاه. [ پ َ ] ( ق مرکب ) سپس :
برو کرد جوشن همه چاک چاک
پس آنگاه بر تارکش ریخت خاک.
فردوسی.
پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب
نشستند با جنگجویان بر اسب.
فردوسی.
بعد
از آن باز. [ اَ ] ( ق مرکب ) از آن وقت. از آن زمان. من ذلک الزمان.
به دنبال . . . . .
زمانی دیگر
دیگر دم
سپس:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " سپس" می نویسد : ( ( سپس ریختی است از " زپس " ، کوتاه شده ی " از پس " که زبانشناسان آن را "سَنْدی " می نامند. ) )
( ( کسی را بود، زین سپس، تخت تو
به خاک اندر آرد سر ِ بخت تو ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 294. )

آن گاه، آن وقت، بعد، پس، پس ازآن
در گویش شهرستان بهاباد به جای کلمات سپس، بعد از آن و آن وقت از واژه ی اُوسا استفاده می شود. در ضمن کلمه ی اوسا با کلمه ی محلی ( اوسیی ) تفاوت معنایی دارد.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس