سپرک. [ س ِ رَ / س ِ پ َ ] ( اِ ) زریر، و آن گیاهی باشد زرد که بدان جامه رنگ کنند و بعربی ورس گویند. مخفف اسپرک. ( برهان ) ( جهانگیری ). زردابه. زردچوبه. ( زمخشری ) :
گشت جهان از نفسش تنگ تر
وز سپر او سپرک رنگ تر.
نظامی.
گلگون بخون دیده خود میکند عدوت رخسار خویش را که شد از بیم سپرکی.
ابن یمین.
|| سِپَرَک ؛ ( اِ مصغر ) مصغر سپر. ( برهان ). سپر کوچک. ( ناظم الاطباء ).