سپر کش

لغت نامه دهخدا

سپرکش. [ س ِ پ َ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) سپردار. ( ناظم الاطباء ) : روزی سخت باشکوه بود وحاجبی و چند سپاهدار و سپرکشان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ). قریب سی سپر به زر و سیم دیلمان و سپرکشان در پیش او می کشیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133 ).
تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند
نیزه ها دامن گردون زره ور گیرند.
سیدحسن غزنوی.

فرهنگ فارسی

سپردار

پیشنهاد کاربران

بپرس