سپاسگزار

/sepAsgozAr/

مترادف سپاسگزار: حق شناس، حقگزار، شکرگزار، شکور، قدرشناس، نمک شناس ، شاکر، متشکر، ممنون

متضاد سپاسگزار: ناسپاس، ناشکر، مغبون

معنی انگلیسی:
appreciative, grateful, thankful, thankful, grateful

لغت نامه دهخدا

سپاس گزار. [ س ِ گ ُ ] ( نف مرکب ) شاکر.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شاکر حق شناس شکر گذار . ۲ - منت پذیر .

فرهنگ معین

( ~ . گُ ) (ص فا. ) سپاسدار، شاکر.

فرهنگ عمید

آن که از لطف و مهربانی کسی تشکر کند، شکرگزار، سپاس گزارنده.

واژه نامه بختیاریکا

اِشکارا؛ بِشکار

مترادف ها

grateful (صفت)
قدردان، سپاسگزار، ممنون، حق شناس، متشکر، نمک شناس

thankful (صفت)
سپاسگزار، ممنون، متشکر، شاکر

thanking (صفت)
سپاسگزار

فارسی به عربی

متشکر , ممتن

پیشنهاد کاربران

سپاَسگزار
سپاس: واژه اوستایی و پارسی میانه پهلوی ( پارسیک )
.
اوستا: سپاش ( spash ) ، سپاس ( spas )
.
پارسی میانه ( پارسیک ) :
سپاس ( spās ) - هوسپاس ( hūspas )
سانسکریت: سُواست ( svast: تندرست ) >>> स्वस्थ
...
[مشاهده متن کامل]

پارسی دری: سِپوس
انگلیسی ( لاتین ) : spect ( پاییدن! )
.
شگفت است، این واژه به روسی ( بِلاروسی ) و اوکراینی هم راه پیدا کرده است:
روسی: سِپاسیبو یا سپاسیبا ( سپاس، sepāsībo ) >>> Спасибо
.
سه: کوتاه شده ثری ( تری ) اوستا - به مانند تریتا!
پاس: سِتاک اوستایی پاسیدن، پاسدار! >>> اوستا: پاسَر ( pāthr ) !
معنی: سه پایه ی دین بِهی و اَشایی زرتشت را پاس داشتن ( پاییدن ) :
پِندار یا اندیشه ( مَنِش ) نیک ( هُومَت! )
گفتار نیک ( هُوخت! )
کردار نیک ( هُورِشت! )
فردوسی خردمند در شاهنامه، بخشِ ستایش خرد:
نخست آفرینش خرد را شناس/
نگهبان جان است و آن سه پاس
سه پاس تو چشم است و گوش و زبان/
کز این سه رسد نیک و بد بی گمان
.
در زمان کهن:
داشتَن! ( اوستایی و پهلوی: دارِش ) ، پاییدن ( پایش! ) ، نظارتی، نگهبانی، جانپاسی، حراستی، مواظبتی، مراقبتی، کِشیکی ( واژه ای ترکی ) ، دیده بانی! -
پاسداشت ( پاس داشتن ) ، گرامیداشت ( گرامی داشتن ) ، بزرگداشت ( بزرگ داشتن ) ، نکوداشت ( نکو داشتن ) ، یادمان!
.
امروزه:
بِشکار، قدردان، شُکران، سپاسگزار، دست بوس! -
دستِت درد نکنه، دست مریزاد، دستت درست، ایول داری، کارِت درسته، حرف نداری، گُل کاشتی، کارِستون کردی، دست خوش، دمت گرم، ممنون! -
ستایش، ستودن ( ستوت یسن! ) ، درود، آفرین، باریکلا، زنده باد، سَرِت سلامت!
.
اگر به معنای مجازی بکار رود:
واژه اوستایی - نام پسرانه
خوبرو، خوشگِل ( خوشمَل ) ، نازنین، قشنگ، دلُربا، دلفریب، زیبا رُو، خوش بَر و رُو، خوشچهره ( خوشتیپ! ) -
خوشگوار، روان آرام و خوش داشتن، نیک کردار، خوش برخورد، گُشاده رو، دوست داشتنی، خواستنی، کاریزما دار!
دل گُنده و دریا دل، همدل، خوش قلب، نیک سرشت، دوست، مهربون، مِهروَرز، بخشنده، بزرگوار، دست و دل باز!
تبار نیک، نیک نژاد، گوهره ی گیرا و جذاب، خانواده نیک و دلگرم ( امیدوار )
بزرگ زاده ( آقازاده، ژن خوب ) ، سرشت خوب ( هومَت: پندار نیک ) ، نژاد والا، گوهره ی چشمگیر و تماشایی -
با اصل و نسب، ریشه دار، تبارمند، شریف، نجیب، شرافتمند، پاک نژاد، سِپَنتا، بزرگوار، مناعت طبع، بلندنظر، بزرگ منش ( فرانسوی: جنتلمن )
والا، گرانمایه، ارزنده، شکوهمند، با شوکت، کاریزما دار!
.
سپاس در دوره ساسانیان معنای دیگر پیدا کرد:
موبدان زرتشتی ای که می خواستند به جایگاه "موبد موبدان" برسند؛ سه پاس ( سِپاس ) را در خود پرورش می دادند و آن ها را به درجه ی برتر و والا می رساندند!
( ( سِپاس: پِندار یا اندیشه نیک ( هُومَت ) ، گفتار نیک ( هُوخت ) ، کردار نیک ( هُورِشت ) ) )
پس از این که گام های دشواری را برای رسیدن به سپاس بر می داشتند و فَرگَردهایی ( در اینجا به معنی: مراحلی ) را می گذراندند، فَروَهَر ( روح ) آن ها بَرِشنوم ( بَرِسنوم، پاک ) می شد و می توانستند پس از آن زندگی زیبای خداوند را با تمام وجود لمس کنند و بچشند و تا پایان عمر، به آسودگی سپری کنند که به آن "زیما" می گفتند!
.
اوستا: بخش های بسیاری ( وَشنادی ) در اوستا از "سپاس" سخن رفته است ولی توانایی ( یارایی ) این را ندارم که همه ی این نوشته ها را بازگو کنم!
بخشی از بند 46 مهریشت ( میترا یشت ) :
ava pava pasca pava
parō pava "spash" vīdhaēta
adhaoyamnō frā anghe vīsaiti
mithrō yō vouru - gaoyaoitish
yahmāi frashni avi manō
mithrō jasaiti avainghe
yō baēvare - "spasanō" sūrō
vīspō - vīdhva adhaoyamnō
معنی: ​​کمک و نگهبانی، نگهبانی از پشت و نگهبانی از فرا رو،
میترا، ایزد چراگاه های فراخ، "جانپاس" و دیده بان فریب ناپذیر ( هوشیار ) ، مردی را که با تمام قوت روحش به کمک او می آید،
[به اندازه] ده هزار نفر پایداریِ "جانپاسان"، خدای قدرتمند، دانا و فریب ناپذیر ( هوشیار ) می کند
.
پهلوی: به مانند اوستا، بخش های بسیاری ( وَشنادی )
در پارسی میانه از "سپاس" سخن رفته است!
مُشت نمونه خروار آن را می آورم:
سپاس ( ستایش ) : بخش 18 سور سخن:
spās ī ohrmazd, spās ī amahraspandān ud spās āsrōnān ud spās artēštārān ud spās wāstaryōšān ud spās hutuxšān ud spās ātaxšān pad gēhān, spās xwāngarān ud spās huniyāgarān ud spās darbānān ī pad dar, spās ēn mēzdbān kē ēn rōzgār handāxt ud sāxt kard ud rāyēnīd;
nēk - iman pih ud stabr - imān sūr [ud] pahlom - imān ham - rasišnīh ud stāyišnīg ud menišnīg gōwišnīg ud kunišnīg spās - dār ī azabar spās - dārīh any tis nēst
معنی:
سپاسِ اورمزد، سپاسِ امشاسپندان و سپاسِ آسرونان ( اَسورنان! ) و سپاسِ ارتشتاران ( وزیران و شاهان ) و سپاسِ واستریوشان ( کشاورزان ) و سپاسِ هوتُخشان ( پیشه وران و هنرمندان ) و سپاسِ آتشانِ در جهان، سپاسِ خوالیگران ( آشپزان ) و سپاسِ خُنیاگران ( نوازندگان و خوانندگان ) و سپاسِ دربانان ( جانپاس، بادیگارد ) که بر در [نگهبان اند]، سپاسِ این میزبان که این روزگار ( مهمانی دینی ) را [طرح] انداخت و ساخت[فراهم] کرد و سامان داد؛
خوراکمان نیک و سورمان سِتَبر [با شکوه] و برترین [کار] برای ما به هم رسیدن ( همبستگی ) و در ستایش و در منش[هومَت] و در گفتار[هوخت] و در کردار[هورِشت] سپاسدار بودن [است] که فراتر ( وَشنادتر ) از سپاسداری چیزِ دیگری نیست!
.
سپاسگزار: فَرگَرد ( فصل ) شصت مینوی خرد، بخش 6:
kū mard ī dānāg ī dēn - āstawān ī huspās ī rāst - gōwišn abar hamahlān rad
معنی:
که مرد دانا[معتقد، باور دارد] به دینِ سپاسگزارِ راستگو بر هَمالان ( هم ترازان ) رَد ( رهبر، سرکرده ) است یا
مرد دانا باورمَند هست که پیشوایی به مانند خودشان که سپاسگزار دینِ بهی ( اَشه: راستی ) بودند، سرپرستی آن ها را در دست می گیرد!
.
در پهلوی ( پارسیک ) ، گاه واژه "آزادی، āzādīh" به گونه ستایش و سپاس می آید:
فرگرد ( فصل ) پنجاه و یکم مینوی خرد، بخش 7:
ud pad andak ud was ī mad ēstēd andar yazadān spās - dār būdan ud pad šnōmagān ud āzādīh ī az yazadān menīdan ud spās dāštan
معنی: و به اندک و بسیاری که به دست آمده است، سپاسگزار ایزدان بودن و به خُشنودی و آزادی ( سپاس ) ایزدان اندیشیدن و سپاس داشتن[از ایزدان]

منابع• http://www.avesta.org/ka/ka_tc.htm• https://www.parsigdatabase.com/• https://www.parsigdatabase.com/surf?lang=Fa• https://www.parsigdatabase.com/search?lang=Fa
گذر - گذار بچم از چیزی گذشتن و عبور است ترک چیزی را ههم گویند - سپاسگذارم یعنی سپاسنمیگزارم - گزار/وجار بچم شناختن است
سپاسگزارم ، بر گرفته از سه جمله ی کردارنیک ، گفتار نیک ، پندارنیک است یعنی من در برابر خداوند این سه تا پاس را می گذرانم. یعنی صداقت دارم که این سه تا پاس را بگذرانم
منابع• http://rezaazizi901@jmail.com
سپاسگزارم ، یعنی ۳ کلمه ی سه وپاس و گزارم ، منعای اصلیش از کلمه کردار نیک ، گفتار نیک ، پندار نیک است . من در برابر خدواند این سه جمله می گذرارم .
بشکر ؛ شاکر. سپاسگزار :
دل از کرشمه ساقی بشکر بود ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود.
حافظ.
۳ - سپاس . کردار نیک . گفتار نیک. پندار میک است
سپاسگزارم� درست است یا �سپاسگذارم�؟ دو فعل گزاردن و گذاشتن که معنی “گزاردن” انجام دادن فعلی است مانند نمازگزار به معنی به جای آورنده نماز، و “گذاشتن” به معنای قرار دادن چیزی در جایی یا وضع کردن و بنیان
...
[مشاهده متن کامل]
نهادن چیزی مانند گذاشتن کتاب در کتابخانه یا قانون گذاری است پس نتیجه ای که میگیریم این است که از آنجایی که سپاسگزار به معنای به جای آوردن سپاس و تشکر می باشد، پس املای صحیح آن با واژه گزار و “سپاسگزارم“ صحیح است.

سپاسگزار:تشکر کردن
سپاس
یاد اوری سه پاس پندار نیک گفتار نیک کردار نیک
سپاس گزاری آوردن سپاس در رفتار زندگی
رجوع شود به سپاسگزار
حق شناس، حقگزار، شکرگزار، شکور، قدرشناس، نمک شناس، شاکر، متشکر، ممنون
سپاسگزار. رجوع شود به سپاس گزار.
قدردان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس