سپاسدار


مترادف سپاسدار: شاکر، شکرگزار، قدردان، منت پذیر، نمک شناس

متضاد سپاسدار: کفور

لغت نامه دهخدا

سپاسدار. [ س ِ ] ( نف مرکب ) شاکر. ( دهار ). شکور. ( تفلیسی ) ( دهار ). که پاس نعمت دارد. شکرگزار :
تو مر خدای را سپاسدار باش و تسبیح کن. ( جامع الحکمتین ص 159 ). که گفته اند سپاسدار باش تا سزاوار نیکی باشی. ( مرزبان نامه ).
چون وحش جدا شد از کنارش
پیر آمد و شد سپاسدارش.
نظامی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - شاکر حق شناس شکر گذار . ۲ - منت پذیر .

فرهنگ معین

( ~ ) (ص فا. ) حق شناس ، شکر - گزار.

فرهنگ عمید

۱. سپاس دارنده، منت پذیر.
۲. شاکر، شکرگزار، سپاس گذار.

پیشنهاد کاربران

سپاس دار: شکرگزار.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۶۷ ) .
- مهترشناس ؛ آنکه بزرگان را شناسد و ارزش آنان را داند. فرمانبر. سپاسدار :
یکی بنده بد شاه را ناسپاس
نه مهترشناس و نه یزدان شناس.
فردوسی.

بپرس