سؤله. [ س ُءْ ل َ ] ( ع اِ ) خواسته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سوله.[ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) مطلق سوراخ را گویند عموماً و سوراخ پس و پیش را که دبر و فرج باشد خصوصاً. ( برهان ). سوراخ مقعد و سوراخ فرج. ( فرهنگ رشیدی ) :
بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین
که سیماب از سر حمدان فروریزمْش ْ در سوله.
عسجدی.
|| خانه زادی را گویند که پدر و مادر او هر دو هندوستانی باشند. ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) : همه قلب وجود و سوله عصر
نعایم وار آتشخوار و ریمن.
خاقانی ( از آنندراج ).
|| آواز بلندهمچو مویه و زوزه و ناله سگ. ( برهان ).سوله. [ س َ ل َ ] ( ع اِمص ) فروهشتگی شکم و جز آن. || جای باش کبوتران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سوله. [ ل َ ] ( اِخ ) نام یکی از پیلان سلطان محمود غزنوی که بغنیمت از هند آورد :
چو هروان و جیله شبیه الوهه
چو مولوس و سوله و چون سور کیسر.
فرخی ( فرهنگ فارسی معین ).
سوله. [ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور. دارای 168 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات. محصول آنجا غلات ، پنبه و شغل اهالی زراعت است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).