سولاخ

لغت نامه دهخدا

سولاخ. ( اِ ) سوراخ. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ثقبه : و بمنقار در آن سولاخ میکرد. ( ترجمه تفسیر طبری ).و چون آب بدان سولاخها رسد و بر هوا تکیه کند. ( التفهیم ). و کوه را سولاخ میکردند هم او، هم کارکنان. ( فارسنامه ابن البلخی ). و حلقه در هر دو سولاخ کتف او میکشیدی. ( فارسنامه ابن البلخی ). رجوع به سوراخ شود.

فرهنگ فارسی

۱ - رخنه منفذ ثقبه . ۲ - شکاف . ۳ - معبر . یا سوراخ ( و ) سنبه . گوشه و کنار . یا سوراخ دعا را پیدا کردن ( گم کردن ) راه رسیدن به هدف راه پیدا کردن ( گم کردن ) .
ثقبه : و بمنقار در آن سولاخ میکرد

فرهنگ معین

(اِ. ) (عا. ) سوراخ .

فرهنگ عمید

= سوراخ

گویش مازنی

/soolaaKh/ حفره سوارخ

پیشنهاد کاربران

سولاخ : شکاف ، سوراخ .
( ( نه تو بندر پیداشه . نه تو دوّاس . حتما رفته تو یه سولاخی کِر شده . ) ) ( صادق چوبک ، تنگسیر ) .

بپرس