سوق دادن
مترادف سوق دادن: به حرکت درآوردن، راندن، کشاندن، هدایت کردن، وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
مترادف ها
فعال کردن، کنشور کردن، به فعالیت پرداختن، تخلیص کردن، سوق دادن، بکار انداختن
بردن، سوق دادن، حرکت دادن، بجلو راندن، پیش راندن
بردن، سوق دادن، رهبری کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، سرب پوش کردن، با سرب اندودن، بران داشتن
سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن، متوجه ساختن، امر کردن، هدایت کردن، معطوف داشتن
برانگیختن، تحریک کردن، سوق دادن، بکار انداختن
سوق دادن، فرستادن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، ارسال داشتن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
کشاندن ، منجر شدن ، باعث شدن
گروانیدن . [ گ َ رَ دَ ] ( مص ) به گرویدن واداشتن . ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 312 ) . بسکون راء نیز جائز است و متعدی گرویدن میباشد. ( فرهنگ شعوری ) . || رهن گردانیدن . ( فرهنگ شعوری ج 2 ورق 312 ) .
تعریف سوق
سوق داد