سوغان

لغت نامه دهخدا

سوغان. [ س َ وَ / سَو ] ( ع مص ) سوغ. رجوع به سوغ شود. دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه. و رجوع به سوغان شود.

فرهنگ فارسی

جایزگشتن ورواشدن امری، دواندن وورزش دادن اسب
۱ - ( مصدر ) دویدن اسب و شتر در پی هم ۲ - ( مصدر ) دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه .

فرهنگ معین

(سُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) دویدن اسب و شتر در پی هم . ۲ - (مص م . ) دواندن اسب و ریاضت دادن او جهت شرکت در مسابقه .

فرهنگ عمید

دواندن و ورزش دادن اسب برای شرکت در مسابقه.

پیشنهاد کاربران

سوغان گویشی آذری از سوگان است از بون سوگیدَن یا سوگیتَن ( سوگ - ) ، چون هنگام برش دادن چشم ها را به اشک ریختن وا می دارد برای همین سوگان نامیده شده و در گویش آذری سوقان یا سوغان گفته می شود. باید دانست که در زبان پهلوی ساسانی غ مانند گ نوشته می شود و در زبان پهلوی اشکانی پارتی است که غ واگ جداگانه ای می یابد، اگر چه هر دو زبان بسیار همانند هستند و با یکدیگر ناهمگونی نزدیک به ناچیز دارند.
...
[مشاهده متن کامل]

سُوگیدَن یا سُوگیتَن ( سُوگ - ) : به اشک ریختن واداشتن، اشک ریختن؛ ماتم زدن، ماتم گرفتن
سُوگدار: سوگیدنی
سُوگین: سوگیدنی
سُوگیگ یا سُوگیک: سوگیدنی؛ بسته به سوگیدن
سُوگیدار یا سُوگیتار: سُوگنده؛ وادار کننده به اشک ریختن، اشک ریزنده
سُوگاک یا سُوگاگ: سُوگنده
سُوگان: سُوگنده؛ در گویش آذری به پیاز خوراکی گویند چون بریدن یا خوردن آن به تراوش اشک چشم می انجامد
سُوگیشن: سُوگیدن
سُوگیشنیک یا سُوگیشنیگ: سُوگنده؛ سُوگیدنی؛ بسته به سُوگیدن
سُوگیشنیه: سُوگیدن
سُوگیشنیها: با سُوگیدن
سُوگَک یا سُوگَگ: سُوگنده؛ ابزاری یرای سُوگیدن
سُوگینَک یا سُوگینَگ: ابزاری برای سُوگیدن
پَدیشسُوگ: ابزاری برای سُوگیدن
سُوگیت: سُوگید؛ سُوگیده شده
سُوگیدَک یا سُوگیدَگ یا سُوگیتَک یا سُوگیتَگ: سُوگیده؛ سُوگیده شده

اسبی را که در چهل سالگی سوغان گیرند برای میدان قیامت خوب است
امثال و حکم دهخدا
سوغان در زبان ترکی به معنی پیاز است.