بسی پادشاهان گردن فراز
که رفتند از اینجا بسوز و گداز.
فردوسی.
چون شمعسحرگاه دل سوخته هر شب بی روی تو در سوز و گداز است چه گویم.
عطار.
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین از شمع بپرسید که در سوز و گداز است.
حافظ.
چون نیست نماز من آلوده نمازی در میکده زآن کم نشود سوز و گدازم.
حافظ.
|| ( اِ مرکب ) نام آهنگی است و این همان شیرین و فرهاد است. ( یادداشت بخط مؤلف ).