سوز

/suz/

مترادف سوز: التهاب، حرارت، سوزش، برد، سرما، رشک، کینه، اشتیاق، شور، داغ، درد، عشق

معنی انگلیسی:
smart pain, smart grief, anguish, cold breeze

لغت نامه دهخدا

سوز. ( نف مرخم ) سوزنده. || ( اِمص ) سوزش. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) :
عجب نیست از سوز من گربباغ
بتوفد درخت و بسوزد گیاغ.
بهرامی.
پیران جهاندیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سرشفقت و سوز گویند. ( تاریخ بیهقی ).
از بهر غرقه کردن و سوز مخالفت
با هم موافقند بطبع آب و نار تیغ.
مسعودسعد.
بی جمال یوسف و بی سوز یعقوب از گزاف
توتیایی ناید از هر باد و از هر پیرهن.
سنایی.
و با اینهمه درد فراق بر اثر و سوز هجران منتظر. ( کلیله و دمنه ).
مگردان سوز من با خون چشمم
سوی دل بازگردانم ز دیده.
خاقانی.
بصد محنت آورد شب را بروز
همه روز نالید با درد و سوز.
نظامی.
سرود پهلوی در ناله چنگ
فکنده سوز و آتش در دل سنگ.
نظامی.
نیست آن سوز از کس دیگر
بل همان سوز آتش افروز است.
عطار.
گرفتار در دست برگشته روز
همی گفت با خود بزاری و سوز.
سعدی.
دو عاشق را بهم بهتر بود روز
دو هیزم را بهم خوشتر بود سوز.
سعدی.
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است.
حافظ.
چه گویمت که ز سوز درون چه می بینم
ز اشک پرس حکایت که من نیم غماز.
حافظ.

فرهنگ فارسی

سوختن، دردعضلات مانندسوزش، صبردرناکامیهاو، مصیبت ها، سوختن وگداختن، بی تابی وبی قراری
( اسم ) ۱ - حرارت سوزش تاب . ۲ - سوزشی که از درد جسمی یا روحی حاصل آید التهاب . یا سوز و گداز . ۱ - شور و اشتیاق بسیار که غم افزا و گدازنده باشد . ۲ - یکی از گوشه های همایون . ۳ - داغ کی . ۴ - اضطراب آشفتگی خاطر . ۵ - کینه رشک . ۶ - عشق محبت . ۷ - اشعاری که در رثای کسی گویند مرثیه . ۸ - ( اسم ) در ترکیبات به معنی سوزنده آید جهان سوز خانمانسوز عالم سوز .

فرهنگ معین

(اِ. ) سوزش .

فرهنگ عمید

۱. باد بسیارسرد.
۲. [مجاز] غم بسیار.
۳. (بن مضارعِ سوختن ) = سوختن
۴. سوزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جان سوز، جهان سوز، خانمان سوز، دلسوز.
۵. (اسم مصدر ) سوزش.
۶. (اسم مصدر ) [قدیمی] اشتعال.
۷. [قدیمی] آتش.
* سوزوساز: [مجاز] صبر و بردباری در برابر ناکامی ها و مصیبت ها.
* سوزوگداز: [مجاز] بی تابی و بی قراری.

گویش مازنی

/sooz/ اسب کبود رنگ & سرمای زیاد - لذت

واژه نامه بختیاریکا

جیر جیرک؛ دو دین
( سَوز ) سبز
نیش
تِرد؛ تورد؛ زنِشت؛ زنش

مترادف ها

burning (اسم)
سوزش، سوز

smart pain (اسم)
سوزش، سوز

pricking pain (اسم)
سوز

فارسی به عربی

انفجار

پیشنهاد کاربران

در گویش شهرستان بهاباد به سبز، سُوز/sowz/ می گویند. فلانی چشم سوزه یعنی چشمش سبز است.
سوز سرما یا سوز آتش یعنی درد و رنجی که از آن ها به ما می رسد البته گاهی به معنی عشق و مهربانی هم هست مثلا می گوییم فلانی دلسوز فلانی است یعنی با او مهربان است و به او عشق می ورزد و به فکر اوست.
در پارسی به معنای سوختن
در ترکی ، حرف لغت قول ، سخن ، گفته
Bleakness
سوز ( S�z ) :در زبان ترکی یعنی حرف، سخن، قول
در زبان لری بختیاری به معنی
سرما
Soz
در زبان لری به سبز می گویند
سَو°ز° به معنی رنگی آبی ، آبی کمرنگ مثل کسی چشم آبی داشته باشد به او چشم سَو°ز° می گویند. ßaus , sauz لهجه پارسی غور

بپرس