سوراخ کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
فرهنگستان زبان و ادب
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
مترادف ها
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن
سوراخ کردن، خلیدگی، پنچر شدن
با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن
سوراخ کردن، مته کردن
سوراخ کردن، حفر کردن، کاوش کردن
سوراخ کردن، شاخ زدن، سه گوش بریدن، با شاخ زخمی کردن
ضربت زدن، سوراخ کردن، خنجر زدن، سک زدن، سیخ زدن، ضربت ناگهانی زدن
سوراخ کردن، سفتن، شکافتن، سپوختن، رسوخ کردن، فروکردن، خلیدن
سوراخ کردن
سوراخ کردن، سفتن، ایجاد سوراخ کردن، سنبیدن، منگنه کردن، رسوخ کردن
سوراخ کردن، شکاف ایجاد کردن، چوبخط زدن
سوراخ کردن، رخنه کردن در، انداختن، چپاندن، فرو کردن، بزور باز کردن، پرتاب کردن
سوراخ کردن، نوشابه دراوردن، بسیخ کشیدن، تخلف کردن از، برای نخستین بار باز کردن، باز کردن یا مطرح نمودن
سوراخ کردن، منگنه کردن، مشت زدن بر
سوراخ کردن
سوراخ کردن، فرو بردن، خنجر زدن، زخم زدن، سیخ زدن، سیخونک زدن
احاطه کردن، محدود کردن، سوراخ کردن، بر چوب اویختن، چهار میل کردن، میله کشیدن، سپوختن
سوراخ کردن
فارسی به عربی
( سوراخ کردن (بانیزه وچیز نوک تیزی ) ) اثقب
پیشنهاد کاربران
نقب
ثقب