سودازده

/sowdAzade/

مترادف سودازده: خیال زده، خیالی، آشفته، شیفته، سودایی، مالیخولیایی، دیوانه، مجنون ، عاشق

متضاد سودازده: عاقل، معشوق

برابر پارسی: آشفته، درهم، دل از دست داده، خرد از دست داده

معنی انگلیسی:
melancholic, enamoured

لغت نامه دهخدا

سودازده. [ س َ / سُو زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آنکه سودا در مزاج او تأثیر کرده باشد. ( آنندراج ). دیوانه. ( شرفنامه منیری ) :
سودازده با قمر نسازد
صفرازده را شکر نسازد.
نظامی.
سودازده ای کز همه عالم بتو پیوست
دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی.
سعدی.
فتنه شاهد سودازده باغ و بهار
عاشق نغمه مرغان سحر بازآمد.
سعدی.
روزگاریست که سودازده روی توام
خوابگه نیست بجز خاک سر کوی توام.
سعدی.
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز.
حافظ.
تابود نسخه عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم.
حافظ.
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست.
حافظ.

فرهنگ فارسی

مالیخولیائی، آشفته، شیفته، عاشق
( صفت ) ۱ - مالیخولیایی . ۲ - دیوانه مجنون . ۳ - عاشق .

فرهنگ معین

( ~ . زَ دَ یا دِ ) [ ع - فا. ] (ص مف . ) ۱ - دیوانه . ۲ - عاشق .

فرهنگ عمید

۱. مالیخولیایی.
۲. آشفته.
۳. شیفته، عاشق.

فرهنگستان زبان و ادب

{melancholic} [روان شناسی] ویژگی فرد دچار سودازدگی متـ . مالیخولیایی

مترادف ها

melancholic (اسم)
ادم افسرده، سودا زده

فارسی به عربی

سوداوی

پیشنهاد کاربران

هر که زنجیر سر زلف پریشان تو دید - دل سودا زده اش بر من دیوانه بسوخت
سودا زده: به هوس افتاده، به طمع افتاده . . .

بپرس