ای عاشق جان بر میان با دوست نه جان در میان
نقش زر سودائیان با عشق خوبان تازه کن.
خاقانی.
سودائیان عالم پندار را بگوسرمایه کم کنید که سود و زیان یکی است.
حافظ.
|| دیوانه. مجنون. ( آنندراج ). صفراوی مزاج. عصبانی. تندخو : دل سودائی خاقانی را
هم بسودای تو زر بایستی.
خاقانی.
ز دوری گشته سودائی به یکبارشده دور از شکیبایی به یکبار.
نظامی.
که با این مرد سودائی چه سازیم بدین مهره چگونه حقه بازیم.
نظامی.
من چو با سودائیانش مجرمم روز و شب اندر قفس در می تنم.
مولوی.
وقتی دل سودائی میرفت به بستانهابی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها.
سعدی.
لاابالی چه کند دفتر دانائی راطاقت وعظ نباشد سر سودائی را.
سعدی.
دیشب گله زلفش با باد همی کردم گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودائی.
حافظ.
|| عاشق : ای در دل سودائیان از غمزه غوغا داشته
من کشته غوغائیان دل مست سودا داشته.
خاقانی.
ای با دل سودائیان عشق ترا کار آمده ترکان غمزه ت را بجان دلها خریدارآمده.
خاقانی.
سودائی. [ س َ ] ( اِخ ) مولانا سودائی در اول خاوری تخلص میکرده و در آخرمجذوب گشته و سر و پا برهنه در کوه و دشت میگشته و از مجذوبی باز چون عاقل گشته و سودائی تخلص میکرده ؛ زیرا که طفلان محله او را سودائی میگفته اند و قصاید خوب او مدح بایسنقر است و این مطلع یک قصیده اوست :
عنبرت خال و رخت ورد و خطت ریحانست
دهنت غنچه و دندان دُر و لب مرجانست.
و مولانا هشتاد سال زیسته. ( از مجالس النفائس ص 192 ).