سودا پیچیدن. [ س َ / سُو دَ ] ( مص مرکب ) خیال و جنون دست دادن. ( از آنندراج ) : جامه لایق به آن دستار عریانی نبود بر سر هر کس که سودای جنون پیچیده است.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).
غافلی از پیچ و تاب عاشقان شبهای تار بر رگ جانت نپیچیده ست سودای کسی.