سوخته خرمن

فرهنگ عمید

۱.آن که خرمنش آتش گرفته و سوخته باشد.
۲. [مجاز] کسی که هستی خود را از دست داده، بینوا، بدبخت.

پیشنهاد کاربران

سوخته خرمن ؛ آنکه هستی از دست داده :
بر بستر هجرانت بینند و نپرسندم
کای سوخته خرمن گو آخر ز چه غمگینی.
سعدی.
عیبش مکنید هوشمندان
گر سوخته خرمنی بزارد.
سعدی ( دیوان چ مصفا ص 631 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

هر کجا سروقدی چهره چو یوسف بنمود
عاشقی سوخته خرمن چو زلیخا برخاست.
سعدی.
برق غیرت چو چنین میجهد از مکمن غیب
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم.
حافظ.

سوخته خرمن:بیچاره، مستأصل.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۴۸۱ ) .