کنون کنده و سوخته خانه هاشان
همه بازبرده بتابوت و زنبر.
رودکی.
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وین تن پیخسته را بقهر بپیخست.
کسایی.
عقیق از شبه آتش افروخته شبه گشته ز آتش سیه سوخته.
نظامی.
|| تافته. سخت تشنه : تشنه سوخته بر چشمه روشن چو رسید
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد.
سعدی.
|| شخصی که او را دردی و مصیبتی رسیده باشد. ( برهان ). رنج و آزار و محنت رسیده. ( ناظم الاطباء ). بی بهره. بی طالع : مرا از تو فرخنج جز درد نیست
چو من سوخته در جهان مرد نیست.
اسدی.
امروز در این دور دریغی نخورد هیچ از عدل تو یک سوخته ، بر عدل عمر بر.
سنایی.
پدر سوخته در حسرت روی پسر است کفن از روی پسر پیش پدر بگشائید.
خاقانی.
دشمنان را که چنین سوخته دارندم دوست راه بدهید و بروی همه در بگشائید.
خاقانی.
دانی که آه سوختگان را اثر بودمگذار ناله ای که برآید ز سینه ای.
سعدی.
گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی.
سعدی.
|| نانی است که خمیر آنرا به آب پیاز کنند. ( ذیل تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511 و چ فیاض ص 502 ) : مرغان گردانیدن گرفتند و آنچه لازم روز مهرگان است ملوک را از سوخته و برکان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 511 ). || سنجیده. ( برهان ). جامه سنجیده موزون. ( غیاث اللغات ).سخته. ( فرهنگ رشیدی ). سنجیده و وزن شده. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) جامه سوخته که بر آن از سنگ و چقماق آتش گیرند. ( غیاث اللغات ). لته و رکوی سوخته که آتش از آتش زنه گیرند و به عربی حراقه خوانند. ( برهان ) ( از جهانگیری ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پنبه و لته که آتش در آن گیرند و به عربی حراق گویند. ( فرهنگ رشیدی ) : و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد نگیرد و چراغ نشود که از او روشنایی یابند. ( نوروزنامه ).نیست هیزم تا برانم پیش او
حشمت چقماق و سنگ و سوخته.
سوزنی.
بیشتر بخوانید ...