چو پیش عاقلان جانت پیاده ست
نداری شرم از این رفتن سواره.
ناصرخسرو.
بر اسب توبه سواره شوم مبارزواربس است رحمت ایزد فراخ میدانم.
سوزنی.
عامی متعبد پیاده رفته [ است ] و عالم متهاون سوار خفته. ( گلستان چ یوسفی ص 184 ).همت بلنددار که با همت بلند
هر جا روی به توسن گردون سواره ای.
صائب.
چون طفل نی سواره بمیدان روزگاردر چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم.
؟
|| بیماری که زود به هلاکت انجامد. مرض حاد. مزمن. سل سواره. ( یادداشت بخط مؤلف ).- امثال :
سواره از پیاده خبر ندارد.
- یکسواره ؛ یکه و تنها :
مهر پیوسته یکسواره بود
ماه باشد که به استاره بود.
سنایی.
شه چو تنگ آمدی ز تنگی کاریکسواره برون شدی به شکار.
نظامی.
- بخت سواره ؛ خدا بختی سواره نصیب این دخترکند.سواره. [ س َ رِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات ، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).