( سوار آب ) سوار آب. [ س َ رِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حباب. ( فرهنگ رشیدی ). کوپله. نقافه. سیاب. فراساب. غوزه آب. ( یادداشت بخط مؤلف ) : سوار باد چون برد آن طرف دست هم از بادی سوار آب بشکست.امیرخسرو.