سوا کردن
مترادف سوا کردن: جدا کردن، از هم جدا کردن، انتخاب کردن، برگزیدن، دست چین کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
جدا کردن، تقسیم کردن، بخش کردن، طبقه بندی کردن، پخش کردن، مجزا کردن، سوا کردن، قسمت کردن
جدا کردن، تفکیک کردن، مجزا کردن، سوا کردن
جدا کردن، سوا کردن، اعزام کردن
جدا کردن، از هم باز کردن، سوا کردن، بندهای زنجیر را از هم باز کردن
مجزا کردن، سوا کردن، منفرد کردن، در قرنطینه نگاهداشتن، تنها گذاردن، عایق دار کردن
مجزا کردن، پیاده کردن، سوا کردن، به هم ریختن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
جدا کردن
تفکیک کردن
تفکیک کردن
سَواییدن = سوا کردن.