جانست نه سنگریزه بنشین
با جان مکن این ستیزه بنشین.
نظامی.
چرا در سنگریزه کان کنم کان چه بی روغن چراغی جان کنم جان.
نظامی.
کردم ز سنگریزه ره توتیای چشم تا آنچه کس ندید بدیدم بصبحگاه.
خاقانی.
سنگریزه گر نبودی دیده ورچون گواهی دادی اندرمشت در.
مولوی.
|| نوعی از آش. ( ناظم الاطباء ) : دادیم صلای سنگریزه
بشنو تو نوای سنگریزه.
بسحاق اطعمه.
|| الماس ریزه هایی که جواهری برای فروش دوره میگرداند. ( ناظم الاطباء ).