دو برج رزین زین دز سنگ بست
ز برج ملک دوردرهم شکست.
نظامی.
چو زد کوزه بر حوضه سنگ بست سفالین بد آن کوزه حالی شکست.
نظامی.
در آن کوش از این خانه سنگ بست که همسنگ این سنگی آری بدست.
نظامی.
|| ثابت. پابرجا : در آن خطه بود آتشی سنگ بست
که خواندی خودی سوزش آتش پرست.
نظامی.
|| میوه که هنوز نارسیده باشد و اثر خامی در او ظاهر شود. ( غیاث ).سنگ بست. [ س َ ب َ ] ( ن مف مرکب ) برآورده با سنگ چنانکه دیواره چاهی یا کنار رودی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و علل و مشرف و شحنه پدید کرده بوده حاصل برای عمارت سنگ بست و پل. ( تاریخ طبرستان ).
ز مهد زر و گنبد سنگ بست
مهیاش کردند جای نشست.
نظامی.
سنگ بست. [ س َ ب َ ] ( اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به کاریز میان چم آباد و حاجی آباد در سی و هشت هزار و هشتصد گزی مشهد. ( یادداشت مؤلف ).