سنگ بر سبو زدن

لغت نامه دهخدا

سنگ بر سبو زدن. [ س َ ب َ س َزَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از توبه کردن از شراب خوردن و عیش منغص کردن و شدن. ( آنندراج ) ( مجموعه مترادفات ص 100 ). سنگ بر سبو آمدن. ( آنندراج ) :
شد آبروی من همه در عشق ریخته
تا خیره خیره سنگ زدی بر سبوی من.
امیرمعزی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از توبه کردن از شراب خوردن و عیش و منغض کردن و شدن .

پیشنهاد کاربران

سنگ بر سبو زدن ؛ به احتمال ضرر و خطری آزمون کردن :
که من چون سپه روی آرد بروی
زنم یکسره سنگ را بر سبوی.
فردوسی.
چو خواهی که پیدا کنی گفتگوی
بباید زدن سنگ را بر سبوی.
فردوسی.
و گفتند فردا سنگ بسبو خواهیم زد تا چه پدید آید هرچند سود ندارد. ( تاریخ بیهقی ) .
کنایه از هویدا کردن رمز و رازی
چو خواهی که پیدا کنی گفت و گوی
ببــــــایــــــد زدن سنـــــــــگ را بر ســــــــبوی
فردوسی

بپرس