مشو ایمن اندر سرای فسوس
که گه سندر است و گهی سندروس.
فردوسی.
رجوع به سندروس شود.|| درخت خدنگ. ( یادداشت مؤلف ). قاین آغاجی ( ترکی ). توس. رجوع به خدنگ ، سندروس و سندره شود.
سندر. [ س ُ دَ ] ( ص ) خوش صورت صاحب جمال. ( جهانگیری ).
سندر. [ س ِ دِ ] ( اِ ) حرامزاده. ( جهانگیری ). رجوع به سند و سندره شود.
سندر. [ س ِ دِ ] ( اِخ ) قریه ای است در ده فرسنگی جنوب ده بارز. ( فارسنامه ناصری ).