سنح

لغت نامه دهخدا

سنح. [ س َ ] ( ع مص ) سخن سربسته گفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || برگردانیدن کسی را از آن رای. || آسان شدن شعر کسی. به آسانی آمدن شعر. || در گناه انداختن کسی را. || رسانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || از جانب چپ درآمدن. ضدبرح.

سنح. [ س ُ ] ( ع اِ ) یُمن. برکت. || میانه راه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

سنح. [ س ُ ] ( ع مص ) پیدا و هویدا شدن تدبیری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

یمن و برکت . یا میانه راه

پیشنهاد کاربران

بپرس