سنجیدن


مترادف سنجیدن: مقایسه کردن، سبک سنگین کردن، ارزیابی کردن، ارزشیابی کردن، اندازه گرفتن، اندازه گیری کردن، پیمودن، وزن کردن، توزین کردن

معنی انگلیسی:
assay, assess, balance, evaluate, examine, gauge, judge, measure, ponder, quantify, rate, test, time, weigh, to weight, to measure, to compare

لغت نامه دهخدا

سنجیدن. [ س َ دَ ] ( مص ) ( از: سنج + یدن ، پسوند مصدری ) با جزو اول از ریشه سج یا سک ، سختن به معنی وزن کردن چیزی را با ترازو و جز آن مقایسه کردن و برابر کردن.( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). وزن. ( منتهی الارب ).وزن کردن. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ). کشیدن. سختن. زنة. ( منتهی الارب ). اندازه گرفتن. اتزان. توازن. موازنة : ولکن دوازده درهم ایشان یک درم سنگ سنجد و دیناری از وی یک درم سنجد. ( حدود العالم ).
بیابیم و دل را ترازو کنیم
بسنجیم و نی زور بازو کنیم.
فردوسی.
سدیگر بقپان بسنجید سیم
زن بیوه وکودکان یتیم.
فردوسی.
این سزایی است که نیکوکردار و بدکردار را بدان بسنجد. ( تاریخ بیهقی ).
کاتبت را گو نویس و خازنت را گو که سنج
ناصحت را گو فزای و حاسدت را گو گداز.
منوچهری.
نسنجد نزد تو یک پر پشه
گرش همسنگ این گیتی گناه است.
مسعودسعد.
بقسطاسی بسنجم راز موبد
که جوسنگش بود قسطای لوقا.
خاقانی.
گرچه ز نارنج پوست طفل ترازو کند
لیک نسنجد بدان زیرک زر عیار.
خاقانی.
تو این چشم که داری برکن تا در ترازو بسنجیم گر برابر آید چشم از آن تو بود. ( سندبادنامه ص 311 ).
|| ارزیدن. لایق بودن. لیاقت داشتن. برابری کردن. ارزیدن :
بجائی که پرخاش جوید پلنگ
سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.
فردوسی.
یکی داستان زد سوار دلیر
که روبه چه سنجد بچنگال شیر.
فردوسی.
چه سنجد بداندیش با بخت تو
به پیش پرستنده تخت تو.
فردوسی.
بدین یال و گردی بر و گردگاه
چه سنجد بچنگال او کینه خواه.
اسدی ( گرشاسب نامه چ یغمایی ص 53 ).
سر چه سنجد که هوش می بشود
تن چه ارزد که توش می بشود.
خاقانی.
جانهای پاک بازان خون شد در این بیابان
یک مشت گندم آخر در خرمنی چه سنجد.
عطار.
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندرین دریا نماید هفت دریا شبنمی.
حافظ.
|| برابر بودن. معادل بودن :
باز عدوی تو بهراسد ز کبک تو
کوه مخالف تو نسنجد بکاه تو.
فرخی.
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته بخلوتگه راز آمده ای.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

وزن کردن، اندازه گرفتن، مقایسه کردن، برابرکردن
( مصدر ) ( سنجید سنجد خواهد سنجید بسنج سنجنده سنجیده سنجش ) ۱ - وزن کردن . ۲ - اندازه گرفتن . ۳ - ارزش چیزی را تعیین کردن . ۴ - مقایسه کردن چیزی را با چیزی .

فرهنگ معین

(سَ دَ ) (مص م . ) ۱ - وزن کردن ، اندازه گرفتن . ۲ - ارزش چیزی را تعیین کردن . ۳ - چیزی را با چیزی مقایسه کردن .

فرهنگ عمید

۱. اندازه گرفتن.
۲. چیزی را با چیز دیگر مقایسه کردن.
۳. [قدیمی] وزن کردن.
۴. [قدیمی] برابر کردن.

جدول کلمات

سنجش

مترادف ها

measure (فعل)
اندازه گرفتن، سنجیدن، در امدن، پیمانه کردن، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن، پیمودن

rate (فعل)
شمردن، ارزیابی کردن، سنجیدن، بر اورد کردن، نرخ بستن بر چیزی، بها گذاشتن بر

estimate (فعل)
تخمین زدن، سنجیدن، بر اورد کردن

value (فعل)
قدردانی کردن، قیمت کردن، سنجیدن، گرامی داشتن

consider (فعل)
فرض کردن، سنجیدن، رسیدگی کردن، مطرح کردن، تفکر کردن، ملاحظه کردن، تعمق کردن

deliberate (فعل)
سنجیدن، اندیشه کردن، تعمق کردن، کنکاش کردن، تعمد کردن

evaluate (فعل)
ارزیابی کردن، تقویم کردن، قیمت کردن، سنجیدن، چیزی را معین کردن

assay (فعل)
ازمایش کردن، سنجیدن، محک زدن، کوشش کردن، چشیدن، تحقیق کردن، ازمودن، عیارگیری کردن، عیار گرفتن، باز جویی کردن

figure out (فعل)
سنجیدن، فهمیدن، کشف کردن

weigh (فعل)
سنجیدن، کشیدن، خواندن، له کردن، وزن کردن، توزین کردن، وزن داشتن

compare (فعل)
سنجیدن، برابر کردن، مقابله کردن، تطبیق کردن، مقایسه کردن، باهم سنجیدن

ponder (فعل)
سنجیدن، اندیشه کردن، تفکر کردن، تعمق کردن

meter (فعل)
سنجیدن، اندازه گیری کردن، با متر اندازه گیری کردن، به صورت مسجع و مقفی در اوردن

reckon up (فعل)
سنجیدن

فارسی به عربی

تامل , تجربة , زن , قیم , متر , متعمد , محاولة , مقالة

پیشنهاد کاربران

بررسیِ واژگانِ {سَنج، سنجه، سَختَن، سَنگ. . . . }:
ما ریشه یِ {هَچَنگَ/هَچَنَه} را در اوستاییِ کُهَن داشتیم به چَمِ {سنگ، وزن ( جرم ) } که سپس به ریختِ {سَنگ} در آمد.
ما در پارسی دو ریخت کارواژه داریم:
...
[مشاهده متن کامل]

1 - بُنِ کنونی - یدَن:برای نِمونه، {آموزیدن، سازیدن. . . . } که {سَنجیدن ( سنگیدن ) } نیز از این دسته کارواژه ها است. با دگرگونیِ آواییِ {گ/ج}، واژه یِ {سَنج} ساخته شده و از این روی، کارواژه یِ {سَنجیدن} را داریم.
2 - ریختِ دگرگون شده با {دگرگونی های آوایی ) :برای نمونه، {سازیدن/ساختن، آموزیدن/آموختَن. . . . } و در اینجا {سَختَن/سَنجیدن} را داریم.
شاید بپرسید که چِگونه {سَختَن} بُنِ کنونیِ {سَنج} را دارد؟
در پارسی، کارواژه های پایان یافته به { - ختَن}، بُنِ کنونیِ پایان یافته به { - َنج} را دارند.
به راستی که این پدیده در اوستایی نیز رخ می داد، که پایان یافته ها به { - نگ} ، دارایِ کنونه یِ پایان یافته به { - نج} بودند.
از نمونه ها میتوان {هَختَن، درختَن. . . . } را آورد. ( این یِک چِکیده بود، از دیدگاهِ ارزشمندِ سرورِ گرامیِ /فرتاش/ در زیرِ واژه یِ ( ختَن ) . خواهش میکنم به آنجا سری بزنید. )
بِدرود!

برگرفته از {سَنگیدن} است که خود برگرفته از {سَنگ} است.
از آنجا که در گذشته {وزن کردن، ارزیابی} بیشتر با {سَنگ} بوده است، کارواژه یِ {سنگیدن} ساخته شد که سپس در خودِ زبانِ پارسی، به {سنجیدن} دگرگون شد.
باید گُفت که {سنجیدن} واژه تازی شده یا همان {معرب} نیست.
بِدرود!
وزن کردن . . .
قیاس
سنجیدن :وزن کردن، اندازه گرفتن
دکتر کزازی در مورد واژه ی سنجیدن می نویسد : ( ( سنجیدن به معنی اندازه گرفتن و وزن کردن است . می انگارم که ریشه ی این فعل ، سنج ، ریختی است از سنگ : " گ" در آن به "ج" دیگرگون شده است . نمونه ای دیگر از این دگرگونی را در آهنجیدن می بینیم که ریختی است از آهنگیدن . سنگ در زبان پارسی و زنه و سنجه ی ترازوست ، این معنا و کاربرد را در واژه هایی چون جو سنگ و گرانسنگ می یابیم ؛ سنگ نیز سنجه ی اندازه گیری آب است ، نمونه را ، گفته می شود : این کاریز ده سنگ آب دارد . می تواند بود که سنگ ، با گسترشی در کاربرد و معنای آن ، در معنی هر سنجه به کار رفته باشد و از آنجا ، در ریخت ِ سنج، ریشه ی فعل سنجیدن شده باشد . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 177 )
اما به نظر نگارنده چون در قدیم ابزار وزن کردن که در ترازو ها استفاده می شد از سنگ معمولی بود و به سنگ ترازو معروف بود و سنگ را در یک کفه ی ترازو و جنسی که باید وزن شود در کفه ی دیگر قرار داده می شد این کار را در در فارسی باستان سنگیدن و بعد ها سنجیدن می گفتند یعنی مقایسه کردن با سنگ و یا وزن کردن با سنگ.

بپرس