تا کرده ای زبانه سنجق سوی هوا
تکبیر در زبان دوپیکر نهاده ای.
ظهیرالدین فاریابی.
هزاروچهل سنجق پهلوی روان در پی رایت خسروی.
نظامی.
پروین ز حریر زرد و ازرق بر سنجق زرکشیده بیرق.
نظامی.
چون سنجق شاهیش بجنبدپولادین صخره را بسنبد.
نظامی.
دولت سلطان اویس عرصه دوران گرفت ماه سر سنجقش سرحد کیوان گرفت.
سلمان ساوجی.
ماهچه سنجقت بر در سمنان و خوارلشکر مازندران همچو خورآسان گرفت.
سلمان ساوجی.
ماه مریخ انتقام شیر پیکر سنجقش روز کین با سعد اکبر در اسد دارد قران.
سلمان ساوجی.
|| دامن قبا. ( آنندراج ). سنجوق. ( آنندراج ). || ماهچه. پرچم علم و ساختگی آن علم. ( آنندراج ). || امیری که صاحب نشان و علم باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). معنی که مؤلف برهان نوشته است سهو است ، زیرا مؤلف سنگلاخ گوید: امیر صاحب نشان علم را سنجق بیگی گویند. ( سنگلاخ ). || سوزن ناسفته که بر سر آن گره و تکمه باشد و زنان بر سر زنند. ( سنگلاخ ). سوزنی که یک سر آن گرهی و تکمه ای باشد از قلع و برنج و طلا و نقره. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). سنجاق. سنجاق ته دار. || ( اصطلاح حکومت ) ولایت کوچک بود که در تحت ولایت بزرگ باشد و آنرا تیمار هم گویند. ( سنگلاخ ). رجوع به سنجاق شود.