سمندور. [ س َ م َ ] ( اِ ) سمندر است که جانوری آتشی باشد. ( برهان ). نام جانوری است که میان آتش متکون بود. بعضی گفته اند بر هیأت موشی باشد و از پوستش مردم بزرگ کلاه سازند. آورده اند که هرگاه پوستش چرکین شود در میان آتش بیندازند چرکهای آن بسوزد و پاکیزه گردد و گروهی آورده اند که بصورت مرغی بود. ( جهانگیری ). رجوع به سمندر، سمندول ، سمندوک و سالامندرا شود.
سمندور. [ س َ م َ ] ( اِخ ) نام ولایتی است که از آنجا عود آورند. ( برهان ) ( جهانگیری ). شهری است نزدیک ملتان. ( منتهی الارب ) :
از سمندورتا بخیزد عود
تا همی ساج خیزد از سندور.خسروی.
ز خرخیز و سمندور و ز کافور
بیارد بوی مشک و عود و کافور.فخر گرگانی ( از جهانگیری ).