سمن سای. [ س َ م َ ] ( نف مرکب ) در صفات زلف مستعمل به این اعتبار که سمن عارض را میساید. ( آنندراج ). زلفی که چون آنرا لمس کنندبوی یاسمن از وی برآید. ( ناظم الاطباء ) : هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش.
حافظ.
فرهنگ فارسی
در صفات زلف مستعمل باین اعتبار که سمن عارض را میساید .