سمل
لغت نامه دهخدا
سمل. [ س َ م ِ ] ( ع ص ) کهنه ( جامه ). ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ).
سمل. [ س َ م َ ] ( ع اِ ) ج ِ سَمَلَة و سُملَة. به معنی اندک آب در بن خنور مانده یا عام است. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به سمله شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
۲. پاک کردن حوض از گل ولای.
۳. اصلاح کردن میان مردم.
جامۀ کهنه.
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
۱۵
به کسر س و سکون م. شن و ماسه در گویش کازرونی ( ع. ش )