گفتم که نفس حسیه را پنج حاسه چیست
گفتا که لمس و ذوق و شم و سمع با بصر.
ناصرخسرو.
امیر منوچهر مثالرا سمع و طاعت مقابل داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم.
سعدی.
|| ( مص ) پذیرفتن و اطاعت کردن : پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که بسمع رضا شنید.
حافظ.
|| ( اِ ) آنچه در گوش زند و شنیده شود. || ذکر که شنیده شود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گوش. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) : سمع و بصر و ذوق و شم و حس که بدو یافت جوینده ز نایافتن خیر امان را.
ناصرخسرو.
نه سمع دارد در رزم دشمنت نه بصربه وقت تافتن از عزم تو خبر دارد.
مسعودسعد.
در اثنای آن بسمع او رسانیدند که... ( کلیله و دمنه ).سمعها پر سماع وادی است
کز سر زخمه شکر افشانده ست.
خاقانی.
در این شهریاری بسمعم رسیدکه بازارگانی غلامی خرید.
سعدی.
همی گفت گریان بر احوال طی بسمع رسول آمد آواز وی.
سعدی.
سمع. [ س ُم ْ م َ ] ( ع ص ) سبک و غول را بدان وصف کنند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
سمع. [ س ِ ] ( ع اِ ) بچه گرگ از کفتار. ( غیاث ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بچه گرگ مطلق. ( غیاث ). || ذکر نیکو. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نام نیکو. ( مهذب الاسماء ). یقال : ذهب سمعه فی الناس ؛ رفت ذکر خیر او میان مردم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه در گوش زند و شنیده شود. || ذکر شنیده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به سَمع شود.