سمرقند

/samarqand/

معنی انگلیسی:
samarkand

لغت نامه دهخدا

سمرقند. [ س َ م َ ق َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 6000 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن اتومبیل رو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).

سمرقند. [ س َ م َ ق َ ] ( اِخ ) پهلوی «سمرکند» ، یونانی «مرکنده » ریشه جزء اول سمر تاکنون معلوم نشد جزو دوم «کند» از پارسی باستانی «کنتا» ، سغدی «کنپ » ( شهر ) مشتق از «کن » کندن رجوع شود به مارکوارت شهرستانهای ایرانشهر ص 26. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). سمرقند و آن شهری باشد در ماوراءالنهر که کاغذ خوب از آنجا آوردند و سمرقند معرب آن است و معنی ترکیبی آن ده سمر است و نام پادشاهی بود از ترک و ترکان ده را کند میگویند و این ده را او بنا کرده بوده است و بمرور ایام شهر شده است. ( برهان ). از اقلیم پنجم است. در مسالک الممالک آمده خوشترین و نزه ترین بلاد جهان است الخصین بن منذر الرقاشی در حق آن شهر گفته است : کانها السماء للخضرة و تصورها الکواکب الاشراف و نهرها المجرة للاعتراض و سورها الشمس لاطباق و آنراعرصه ای بود که شهر و قلعه و بعضی دیه ها در آنجا بودو آن عرصه دیوار داشته دورش پنجاه هزار گام و بعضی از آن دیوار هنوز برجاست. در ایام سالف بر زمین آن عرصه قلعه عظیمی ساخته بودند خراب شده ، بوقت آنکه جهان پهلوان گرشاسب آنجا رسید، از زلزله بعضی اطلال آن قلعه بیفتاد و گنجی پیدا شد گرشاسب با آن گنج آن قلعه را آبادان گردانید؛ بعد از مدتی باز خراب شد، گشتاسف بن لهراسف کیانی تجدید عمارتش کرد و آن قلعه را حصن حصین و خندق عظیم ساخت. دیواری مابین صحاری آن دیارو ترکستان میانجی ایران و توران برآورد، طولش بیست فرسنگ و اسکندر رومی در آن عرصه شهری بزرگ برآورد و دورش دوازده هزار گام بود. هوای آن دیار سرد است و آبش از رود و از نهر برش و بارش و جوی بزرگ در میان عرصه آن شهر روان است و بر آن باغستان فراوان ساخته اند و سغد سمرقند که از مشاهیر نزهات جهان است بر این آب است و از این آب در بهار بکشتی گذرند. حاصلش غله و میوه نیکو بود. و از میوه اش انگور و سیب و خربزه در غایت خوب است. مردمش بیشتر حنفی و شافعی مذهبند. ( نزهة القلوب صص 245 - 246 ). سمرقند، شهری بزرگ است به ماوراءالنهر، آبادان و بانعمت بسیار و جای بازرگانان همه جهان است و او را شهرستان قهندز است و ربض است و از بالای بام بازارشان یکی جوی آب روان است و از ارزیر و آب از کوه بیاروده و اندر وی جایگاه مانویان است و ایشان را نغوشاک خوانند. و از وی کاغذ خیزدکه بهمه جهان ببرند و رشته قنب خیزد و رود بخارا بر در شهر سمرقند بگذرد. ( حدود العالم ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

شهری در آسیای میانه نزدیک بخارا کنار رود سغد که اکنون یکی از شهرهای ازبکستان است و ۳۱۲٠٠٠ تن سکنه دارد. مرکز صنایع ئیدروالکتریک نساجی مکانیکی و غذایی شوروی در آسیای مرکزی است .
پهلوی سمرکند یونانی مرکند ریشه جزئ اول سمر تا کنون معلوم نشد جزو دوم کند از پارسی باستانی گنتا سغدی کنپ مشتق از کن کندن .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سمرقند از شهرهای هویت دار و حادثه ساز شرق اسلامی است. که در درازنای تاریخ برجسته خود فراز و نشیب گوناگون را پیموده و تاریخ و ادب از آنها به افتخار یاد کرده اند. این شهر بزرگ از مهم ترین شهرهای ماوراءالنهر به شمار می رود که همواره با اسطوره ها و تاریخ ایران همراه بوده و شاعران، عالمان و دانش مندان نام دار پارسی زبان فراوانی در دامان خود پرورده است.
سمرقند از شهیرترین شهرهای سرزمین ماوراءالنهر و ایالت سغد و از پیشینه تاریخی درازی برخوردار است. قوم ها و قبیله های فراوانی مانند یونانیان (۳۲۸ ق. م)، هیاطله (۵ م)، ترکان (۵۵۷ م)، مغولان (۶۱۷ ق) و غیره، به این شهر تاخته اند، اما به هر روی سمرقند مرکز نشر معارف اسلامی و مهد عالمان وارسته در درازنای قرون بوده و افراد برجسته ای به جهان اسلام فرستاده که آوازه برخی از آنان جهان گیر شده است.
وجه تسمیه سمرقند
روایت های گوناگونی درباره واژه سمرقند و سبب نام گذاری آن وجود دارد و افسانه و واقعیت در این باره به هم آمیخته است. برخی از محققان سمرقند، را معرّب «سمرکند» پهلوی و «مرکنده» یا «ماری کاندی» یونانی دانسته و برخی از آنان، سمران را نام عربی سمرقند خوانده اند. شماری از مورخان و جغرافی دانان نیز برآنند که فردی از ملوک یمن به نام شِمر (شمر ابوکرب یا شمر بن افریقیس)، ناحیه کنونی سمرقند را تصرف و ویران کرد و از این رو، آن جا را شمرکند نامیدند؛ یعنی سرزمینی که شمر آن را ویران ساخت. این واژه به دلیل سنگینی اش رفته رفته به سمرقند بدل شد. حمدالله مستوفی در این باره می نویسد: و بعد از او اسکندر به عهد ملوک الطوایفی، سمر نامی از نسل تبع جهت خصومتی که با اهل این دیار افتادش، آن را خراب کرد و بکند؛ چنان که هیچ عمارتی برپای نگذاشت. سپس آن را سمرکند خواند، عرب معرب گردانید سمرقند گفتند.صاحب برهان قاطع روایت دیگری درباره وجه تسمیه سمرقند نقل می کند: سمرقند، معرب سمرکند است و معنی ترکیبی آن، ده سمر است و سمر نام پادشاهی بوده از ترک و ترکان. ده را کند گویند و این ده را او بنا کرده بوده است و به مرور زمان شهر شده است.
تبریزی (برهان)، محمد حسین بن خلف، (۱۳۶۱)، برهان قاطع، به اهتمام محمد معین، چاپ چهارم، تهران، امیرکبیر.
سمرقند از شهرهای کهن و بسیار قدیمی آسیای مرکزی است و تاریخ بنای آن به گذشته ای دور باز می گردد. اسناد و مدارک و آثار تاریخی نوشته شده در این شهر نیز از قرن های سوم و چهارم پیش از میلاد بازمانده است. مورخان درباره بنیادگذار سمرقند بسیار سخن گفته اند. برای نمونه، برخی از روایت ها آن را افراسیاب، قهرمان نیمه افسانه ای شاهنامه فردوسی دانسته اند. ادیب الممالک فراهانی در این باره می نویسد: «سمرقند را افراسیاب ساخته و آن جا را دارالملک خود قرار داده که به مرور خراب و ویران شده است.» نخستین بانی سمرقند به گفته قزوینی در آثار البلاد، کیکاووس بن کیقباد است.برخی از مورخان و جغرافی دانان، تُبَّع را سازنده سمرقند خوانده اند. جیهانی می نویسد: «سمرقند از بنای تبع است و نوشته اند که از صنعای یمن تا سمرقند هزار فرسنگ است.»
جیهانی، ابوالقاسم بن احمد، (۱۳۶۸)، اشکال العالم، ترجمه عبدالسلام کاتب، تصحیح فیروز منصوری، مشهد، آستان قدس رضوی.
...

[ویکی شیعه] سمرقند، شهر و استانی در ازبکستان که تا سال ۱۲۵۲ شمسی بخشی از قلمرو ایران بود. از اواخر قرن دوم هجری، مذهب تشیع در سمرقند و کَش به تدریج رواج یافت و فعالیت های دانشمندان بزرگ شیعه، حوزه علمی فعالی را در آستانه غیبت امام دوازدهم به وجود آورد.
بنیانگذاران حوزه علمی سمرقند در آن عصر، شماری از اصحاب ائمه و وکیلان ایشان و اغلب از مردمان همین نواحی بودند که مدتی از عمر خویش را به منظور کسب علم و دانش و درک محضر امامان در دیگر مراکز علمی شیعه سپری کرده یا در زمره عالمان شیعه در همین مرکز علمی قرار داشتند که به سمرقند یا اطراف آن مهاجرت نموده بودند.
سمرقند در اوایل قرن دوم هجری، اسلام را پذیرفت. در سال ۵۶ هجری، معاویه، سعید بن عثمان را فرمانروای خراسان ساخت و سعید، سمرقند را بخشی از قلمرو خود ساخت. در سال های ۹۱و ۹۲ق «قتیبه» وارد این سرزمین شد. در این عصر، به دستور وی بناهای اسلامی پایه گذاری گردید. سمرقند تا قرن ۱۹ بخشی از قملرو سلاطین ایرانی شمرده می شد و در سال ۱۲۵۲ شمسی زیر سلطه حکومت روسیه قرار گرفت. این شهر امروزه یکی از شهرهای مهم کشور ازبکستان است.

دانشنامه عمومی

سمرقند (رمان). سمرقند ( فرانسوی: Samarcande = تلفظ فرانسوی: سَمَرْکَنْدْ ) یک رمان داستانی است که توسط نویسندهٔ فرانسوی و لبنانی امین معلوف به زبان فرانسوی نوشته شده است.
این کتاب روایتی از حکیم عمر خیام، شاعر ایرانی سدهٔ پنجم ه‍. ق و پیرامون مجموعه شعر او رباعیات خیام است.
عشق به خیام و رباعیات او «بنژامن اُ لوساژ»، روزنامه نگار و پژوهندهٔ آمریکایی را به ایران می کشاند. او پس از پشت سر گذاشتن حوادث بسیار، سرانجام این دست نوشته گرانقدر را به دست آورده و تصمیم دارد تا آن را با خود به آمریکا ببرد. اما با غرق شدن کشتی تایتانیک، دست نوشته به اعماق اقیانوس می رود.
این رمان در سال ۱۹۸۸ جایزهٔ ادبی سالانهٔ Prix Maison de la Presse را در فرانسه دریافت کرد.
محمد قاضی مترجم ایرانی آثاری چون دن کیشوت، شازده کوچولو، نان و شراب و زوربای یونانی این رمان را نیز به زبان فارسی برگردانده است.
عکس سمرقند (رمان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

سَمَرقَنْد
مجموعه بناها در ریگستان مجموعه بناها در ریگستان مجموعه بناها در ریگستان مجموعه بناها در ریگستان شهری در شرق ازبکستان و مرکز ولایت سمرقند، نزدیک رود زرافشان، به فاصلۀ ۲۱۷ کیلومتری شرق بُخارا. ۳۷۴,۹۰۰ نفر جمعیت دارد (۲۰۰۳). صنایع آن پنبه بافی، تولید ابریشم و مواد غذایی، و علوم مهندسی است. سمرقند از قدیمی ترین شهرهای آسیای مرکزی است و قدمت آن به هزارۀ ۳ یا ۴پ م می رسد. ریگستان ـ مجموعه ای از مساجد، صحن های وسیع، و مدارس مذهبی مسلمانان ـ هستۀ مرکزی این شهر تاریخی را تشکیل می دهد. سمرقند دانشگاه نیز دارد. سمرقند سابقاً مَرکنده نام داشت و پایتخت سغدیانا (سغد)، بخشی از امپراتوری ایران، بود؛ اسکندر مقدونی در ۳۲۹پ م این شهر را ویران کرد. از قرن ۸ م، درپی فتوحات و اسکان اعراب، مرکز فرهنگ اسلامی شد، نخستین کارخانۀ کاغذسازی، بیرون از سرزمین چین در سمرقند تأسیس شد. در آخر قرن اول ق، خراج گزار والی خراسان، قتیبه ابن مسلم، بود. در قرن ۳ ق بخشی از قلمرو سامانیان بود. سپس غزنویان و سلجوقیان بر آن حکومت کردند. در عهد خوارزمشاهیان، در ۶۱۷ ق، چنگیزخان آن را ویران کرد. سمرقند، در ۷۷۱ ق، پایتخت امپراتوری تیمور لنگ، فرمانروای مغول شد و مقبرۀ او در این شهر قرار دارد. سمرقند زمانی از شهرهای مهم جادۀ ابریشم به شمار می رفت. تیمورلنگ دستور ساخت چندین بنای زیبا، ازجمله رصدخانۀ الغ بیگ و مسجد بی بی خانم، را صادر کرد. از آن پس، این شهر تحت کنترل ازبک ها و امرای بُخارا بود؛ در قرن ۱۸ اهمیت خود را از دست داد و متروکه شد. روس ها در ۱۸۶۸ آن را اشغال کردند؛ در ۱۸۷۴ جزو قلمرو خانات بخارا شد. از ۱۹۲۶ تا ۱۹۳۰ پایتخت جمهوری شوروی سوسیالیستی ازبکستان بود. این شهر در ادبیات فارسی جایگاهی ویژه دارد.

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس نامهٔ باستان دکتر میر جلال الدین کزازی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

سمرقندسمرقندسمرقندسمرقندسمرقند
قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس

جستجو در متن
دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش
دم تسلیم سر عشر و سر زانو دبستانش
نه هر زانو دبستان است و هر دم لوح تسلیمش
نه هر دریا صدف دار است و هر نم قطره نیسانش
...
[مشاهده متن کامل]

سر زانو دبستانی است چون کشتی نوح آن را
که طوفان جوش درد اوست جودی گرد دامانش
خود آن کس را که روزی شد دبستان از سر زانو
نه تا کعبش بود جودی و نی تا ساق طوفانش
نه مرد این دبستان است هرگز جنبشی در وی
بهر دم چار طوفان نیست در بنیاد ارکانش
دبستان از سر زانوست خاص آن شیر مردی را
که چون سگ در پس زانو نشاند شیر مردانش
کسی کز روی سگ جانی نشیند در پس زانو
به زانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش
کسی کاین خضر معنی راست دامن گیر چون موسی
کف موسی و آب خضر بینی در گریبانش
همه تلقینش آیاتی که خاموشی است تاویلش
همه تعلیمش اشکالی که نادانی است برهانش
مرا بر لوح خاموشی الف، ب، ت نوشت اول
که درد سر زبان است و ز خاموشی است درمانش
نخست از من زبان بستد که طفل اندر نوآموزی
چو نایش بی زبان باید نه چون بربط زبان دانش
چو ماندم بی زبان چون نای جان در من دمید از لب
که تا چون نای سوی چشم رانم دم به فرمانش
چنان در بوتهٔ تلقین مرا بگداخت کاندر من
نه شیطان ماند و وسواسش نه آدم ماند و عصیانش
به گوش من فرو گفت آنچه گر نسخت کنم شاید
صحیفه صفحهٔ گردون و دوده جرم کیوانش
نوشتم ابجد تجرید پس چون نشرهٔ طفلان
نگاریدم به سرخ و زرد ز اشک و چهره هزمانش
چو از برکردم این ابجد که هست از نیستی سرش
ز یادم شد معمائی که هستی بود عنوانش
چو دیدم کاین دبستان راست کلی علم نادانی
هر آنچم حفظ جزوی بود شستم ز آب نسیانش
زهی تحصیل دانائی که سوی خود شدم نادان
که را استاد دانا بود چون من کرد نادانش
چو طوطی کینه بیند شناسد خود بیفتد پی
چو خود در خود شود حیران کند حیرت سخندانش
در این تعلیم شد عمر و هنوز ابجد همی خوانم
ندانم کی رقوم آموز خواهم شد به دیوانش
هنوزم عقل چون طفلان سر بازیچه می دارد
که این نارنج گون حقه به بازی کرد حیرانش
نظاره می کنم ویحک در این هنگامهٔ طفلان
که مشکین مهره آسوده است و نیلی حقه گردانش
به پایان آمد این هنگامه کاینک روز آخر شد
بود هر جا که هنگامه است شب هنگام پایانش
خرد ناایمن است از طبع ز آن حرزش کنم حیرت
چو موسی زنده در تابوت از آن دارم به زندانش
خرد بر راه طبع آید که مهد نفس موسی را
گذر بر خیل فرعون است و ناچار است ز ایشانش
هوا می خواست تا در صف بالا برتری جوید
گرفتم دست و افکندم به صف پای ماچانش
به اول نفس چون زنبور کافر داشم لیکن
به آخر یافتم چون شاه زنبوران مسلمانش
مگر می خواست تا مرتد شود نفس از سر عادت
مرا این سر چو پیدا شد بریدم سر به پنهانش
میان چار دیواری به خاکش کردم و از خون
سر گورش بیند و دم چو تلقیم کردم ایمانش
که گور کشتگان باشد به خون اندوده بیرون سو
ولیکن ز اندرون باشد به مشک آلوده رضوانش
نترسم زآنکه نباش طلیعت گور بشکافد
که مهتاب شریعت را به شب کردم نگهبانش
ز گور نفس اگر بر رست خار الحمدلله گو
برون سوخار دیدستی درون سو بین گلستانش
مرا همت چو خورشید است شاهنشاه زند آسا
که چرخش زیر ران است و سر عیساست بر رانش
بلی خود همت درویش چون خورشید می باید
که سامانش همه شاهی و او فارغ ز سامانش
سلیمانی است این همت به ملک خاص درویشی
که کوس رب هب لی می زنند از پیش میدانش
دو بت بینی جهان و جان فتاده در لگد کوبش
دو سگ بینی نیاز و آز بسته پیش دربانش
زهی خضر سکندر دل هوا تخت و خرد تاجش
زهی سرمست عاقل جان، بقا نزل و رضا خوانش
دو خازن فکر و الهامش دو حارس شرع و توفیقش
دو ذمی نفس و آمالش دو رسمی چرخ و کیهانش
نه چون چیپال هند از جور تختی کرده طاغوتش
نه چون خاقان چین از ظلم تاجی داده طقیانش
ز بهر مطبخ تسلیم هیمه تخت چیپالش
برای مرکب اخلاص نعل از تاج خاقانش
چو در میدان آزادی سواریش آرزو کردی
سر آمال بودی گوی و پای عقل چوگاتنش
دلم قصر مشبک داشت همچون خان زنبوران
برون ساده درو بام و درون نعمت فراوانش
نه خان عنکبوت آسا سرا پرده زده بیرون
درون ویرانه و برخوان مگس بینند بریانش
نه چون ماهی درون سو صفر و بیرون از درم گنجش
که بیرون چون صدف عور و درون سو از گهر کانش
برفتم پیش شاهنشاه همت تا زمین بوسم
اشارت کرد دولت را که بالا خوان و بنشانش
به خوان سلوتم بنشاند و خوان حاجت نبود آنجا
که اشکم چون نمک بود و رخ زرین نمکدانش
به دستم دوستکانی داد جام خاص خرسندی
که خاک جرعه چین شد خضر و جرعه آب حیوانش
کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش
مرا چون دعوت عیسی است عیدی هر زمان در دل
دلم قربان عید فقر و گنج گاو قربانش
مرا دل گفت گنج فقر داری در جهان منگر
نعیم مصر دیده کس چه باید قحط کنعانش
بن دامان شبستان کن به شرط آنکه هر روزی
بساطی سازی از رخسار و جارویی ز مژگانش
چو براند اسب عمرت را عوانان فلک سخره
چه جوئی زین علف خانه که قحط افتاد درد خانش
نیابی جو خنوری را که دوران سوخت بنگاهش
نبینی نان تنوری راکه طوفان کرد ویرانش
بدیدی جو به جو گیتی ندارد جو در این خرمن
مخر چون ترک جو گفتی به یک جو ناز دهقانش
چو صرع آمیخت با عقلی نه سر ماند نه دستارش
چو دزد آویخت بر باری نه خر ماند نه پالانش
فلک هم تنگ چشمی دان که بر خوان دفع مهمان را
ز روز و شب دو سگ بسته است خوانسالار دورانش
نترسی زین سگ ابلق که دریده است پیش از تو
بسی شیران دندان خای و پی کرده است دندانش
به چرخ گندناگون بر دو نان بینی ز یک خوشه
که یک دیگ تو را گشنیز ناید زان دو تا نانش
بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره
که از دریوزهٔ عیسی است خشکاری در انبانش
نماز مرده کن بر حرص لیکن چون وضو سازی
که بی آبی است عالم را و در حیضند سکانش
وگر گویم تیمم کن به خاکی چون کنی کانجا
به خون کشتگان آبوده شد خاک بیابانش
نهاد تن پرستان را گل خندان گلخن دان
درون سو خبث و ناپاکی، برونسو در و مرجانش
سگان آز را عید است چون میر تو خوان سازد
تو شیری روزه میدار و مبین در سبع الوانش
نعیم پاک بستاند، چو کرد آلوده بسپارد
نه شرم از آبدست آید نه ننگ از آب دستانش
دریغا کاش دانستی که در گلخن می افزاید
ز چندین خوردن خون رزان و خون حیوانش
بگو با میر کاندر پوست سگ داری و هم جیفه
سگ از بیرون در گردد تو هم کاسه مگردانش
کشف در پوست میرد لیک افعی پوست بگذارد
تو کم ز افعی نه ای در پوست چون ماندی بجامانش
سلیمانی مکن دعوی نخست این دیوانی را
بکش یا بند کن یا کار فرما یا برون رانش
چو جان کار فرمایت به باغ خلد خواهد شد
حواس کار کن در حبس تن مگذار و برهانش
که خوش نبود که شاهنشه ز غربت باز ملک آید
به مانده خاصگان در بند او فارغ در ایوانش
سفر بیرون ازین عالم کن و بالای این عالم
که دل زین هر دو مستغنی است برتر زین وزان دانش
دو عالم چیست دو کفه است میزان مشیت را
وزین دو کفه بیرون است هر کو هست وزانش
زنی باشد نه مردی کز دو عالم خانه ای سازد
که ناهید است نی کیوان که باشد خانه میزانش
ز خاک پای مردان کن چو بخت حاسبان تاجت
وگر تاج زرت بخشند سر درد زد و مستانش
نه درویش است هرکش تاج سلطانی کند سغبه
که درویش آنکه سلطانی و درویشی است یکسانش
دگر صف خاص تر بینی در او درویش سلطان دل
که خاک پای درویشان نماید تاج سلطانش
نه خود سلطان درویشان خاص است احمد مرسل
که از نون والقلم طغر است بر منشور فرقانش
چو درویشی به درویشان نظر به کن که قرص خور
به عریانان دهد زربفت و خود بینند عریانش
سخا هنگام درویشی فزون تر کن که شاخ زر
چو درویش خزان گردد پدید آید زر افشانش
سخا بهر جزا کردن ربا خواری است در همت
که یک بدهی و آنگه ده جزا خواهی زیز دانش
ز بدگر نیکوی ناید تو عذرش ز آفرینش نه
که معذور است مار ار نیست چون نحل عسل شانش
و گرچه نحل وقتی نوش بارد نیش هم دارد
تو آن منگر که اوحی ربک آمد وحی در شانش
میالای ار توانی دست ازین آلایش گیتی
که دنیا سنگ استنجاست و آلوده است شیطانش
رقمهائی که مرموز است اندر خرقه از بخیه
رقوم لوح محفوظ است اگر خوانی به ایقانش
همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم ایرا
غم معشوق سگ دل هست بر عشاق سگ جانش
بدین اقبال یک هفته که بفزاید مشو غره
که چون ماه دو هفته است آن کز افزونی است نقصانش
به چالاکی به بید انجیر منگر در مه نیسان
بدان افتادگی بنگر که بینی ماه آبانش
ز چرخ اقبال بی ادبار خواهی او ندارد هم
که اقبال مه نو هست با ادبار سرطانش
بقائی نیست هیچ اقبال را چند آزمودستی
خود اینک لابقا مقلوب اقبال است برخوانش
بترس از تیرباران ضعیفان در کمین شب
که هر کو هست نالان تر قوی تر زخم پیکانش
حذر کن ز آه مظلومی که بیدار است و خون باران
تو شب خفته به بالین تو سیل آید ز بارانش
ز تعجیل قضای بد، پناهی ساز کاندر پی
به خاک افکنده ای داری که لرزد عرش ز افغانش
چون بیژن داری اندر چه مخسب افراسیاب آسا
که رستم در کمین است و کمندی زیر خفتانش
تو همچون کرم قزمستی و خفته و آنکش آزردی
چو کرمی کن به شب تابد ببین بیدار و سوزانش
سگی کردی کنون العفو می گو گر پشیمانی
که سگ هم عفو می گوید مگر دل شد پشیمانش
اگر پیری گه مردن چرا بیفتد نالانت
که طفل آنک گه زادن همی بینند گریانش
تو را از گوسفند چرخ دنیا می نهد دنبه
توبر گاو زمین برده اساس قصر و بنیانش
زمین دایه است و تو طفلی، تو شیرش خورده او خونت
همه خون تو زان شیری که خوردستی ز پستانش
مخور باده که آن خونی است کز شخص جوانمردان
زمین خورده است و بیرون داده از تاک رز ستانش
زمین از شخص جباران چو نفس ظالم رعنا
درون سو هست گورستان و بیرون سوست بستانش
خراسان گر حرم بود و بهین کعبه ملک شاهش
سمرقند ار فلک بود و مهین اختر قدخانش
قدر خان مرد چون روزی نگرید خود سمرقندش
ملک شه رفت چون وقتی نموید خود خراسانش
ملک شه آب و آتش بود رفت آن آب و مرد آتش
کنون خاکستر و خاکی است مانده در سپاهانش
نه بر سنجر شبیخون برد ز اول گورخان و آخر
شبیخون کرد اجل تا گور خانه شد شبستانش
زهی دولت که امکان هدایت یافت خاقانی
کنون صد فلسفی فلسی نیرزد پیش امکانش
تویی خاقانیا طفلی که استاد تو دین بهتر
چه جای زند و استا هست بازر دشت و نیرانش
هدایت ز اهل دین آموز و قول فلسفی مشنو
که طوطی کان ز هند آید نجوید کس به خزرانش
فرایض ورز و سنت جوی، اصول آموز و مذهب خوان
محبسطی چیست و اشکالش قلیدس کیست و اقرانش
نمازت را نمازی کن به هفت آب نیاز ارنه
نمازی کاین چنین نبود جنب خوانند اخوانش
نمازی نیست گرچه هفت دریا اندرون دارد
کسی کاندر پرستش هست هفت اندام کسلانش
نمازی کز سه علم آرد فلاطون پیر زن بینی
که یک دم چار رکعت کرد حاصل شد دو چندانش
فقیهی به ز افلاطون که آن کش چشم درد اید
یکی کحال کابل به ز صد عطار کرمانش
دو کون امروز دکانی است کحال شریعت را
که خود کحل الجواهر یافتند انصار و اعوانش
ببند ار کحل دین خواهی کمر چون دستهٔ هاون
به پیش آنکه ارواحند هاون کوب دکانش
همه گیتی است بانگ هاون اما نشنود خواجه
که سیماب ضلالت ریخت در گوش اهل خذلانش
فلک هم هاونی کحلی است کرده سرنگون گوئی
که منع کحل سائی را نگون کردند این سانش

سَمَرْقَنْد ( به تاجیکی: Самарқанд ) شهری با جمعیتی حدود ۵۱۴٬۰۰۰ نفر ( برآورد تخمینیِ سال ۲۰۱۹ ) ، دومین شهر بزرگ ازبکستان، و مرکز استان سمرقند است. این شهر در ارتفاع ۷۰۲ متری از سطح دریا واقع است. بیشتر ساکنان این شهر فارسی زبان هستند و به فارسی تاجیکی سخن می گویند. این شهر یکی از مراکز تاریخی مردم تاجیک در آسیای میانه است.
...
[مشاهده متن کامل]

در سال ۲۰۰۱، یونسکو این شهر باستانی را در فهرست میراث فرهنگی جهان قرار داد. شواهدی از فعالیت های انسانی در ناحیهٔ این شهر از اواخر دورهٔ پارینه سنگی وجود دارد، اگرچه هیچ مدرک مستقیمی از زمان تأسیس سمرقند وجود ندارد. برخی از نظریه ها پیشنهاد می کنند که این شهر میان سده های هشتم و هفتم پیش از میلاد مسیح تأسیس شده است و بنا به موقعیت آن در جادهٔ ابریشم میان چین و دریای مدیترانه رونق یافته، زمانی سمرقند یکی از بزرگ ترین شهرهای آسیای میانه بود.
در زمان شاهنشاهی هخامنشی پارس، این شهر پایتخت ساتراپی سغدیان بوده است. این شهر توسط اسکندر مقدونی در سال ۳۲۹ پیش از میلاد، هنگامی که با نام یونانی آن «مراکنده» ( Marakanda ) شناخته شده بود، تسخیر شد. این شهر با توالی حاکمان ایرانی و ازبک اداره می شد تا اینکه مغولان تحت سلطهٔ چنگیز خان در سال ۱۲۲۰ سمرقند را فتح کردند. امروز، سمرقند پایتخت ولایت سمرقند و دومین شهر بزرگ ازبکستان است.
«سمرقند، که یونانیان آن را ( ماراکندا ) می نامیده اند، یکی از کهن ترین شهرهای جهان شمرده می شود و توسط ایرانیان در اواخر سدهٔ چهاردهٔ پیش از میلاد در دشت حاصلخیز زرافشان به عنوان شهر منطقهٔ کشاورزی پی نهاده شده و زمانی دراز در دوران هخامنشیان مهم ترین شهر منطقه بوده است. »
سمرقند با قرار داشتن در مرکز جادهٔ ابریشم، پیونددهندهٔ چین به اروپا در قدیم، دارای اهمیتی چشمگیر بوده است.
• شاهنشاهی هخامنشیان: در روزگار هخامنشیان جزئی از سرزمین سغد باستان بود.
• دورهٔ هلنیستی :در سال ۳۳۰ پ. م سمرقند در تصرف اسکندر مقدونی درآمد. پسانتر جزء دولت یونانی غربی گردید. این شهر نزد یونانیان به ماراکاندا معروف بود. فتوحات اسکندر، فرهنگ کلاسیک یونان را وارد آسیای میانه کرد. برای مدتی، زیبایی شناسی یونانی به شدت صنعتگران محلی را مؤثر کرد. این میراث هلنیستی همچنان در سده های پسین پس از مرگ اسکندر، یعنی در زمان امپراتوری سلوکی، پادشاهی یونانی بلخ و باختری ها و شاهنشاهی کوشانی، ادامه یافت. در سدهٔ ۳ میلادی، پس از آن که دولت کوشان کنترل سغد را از دست داد، سمرقند به عنوان مرکز قدرت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی در حال فروپاشی بود و تا سدهٔ ۵ پس از میلاد احیا نشد.
• شاهنشاهی ساسانیان: سمرقند در حدود سال ۲۶۰ میلادی توسط ساسانیان فارس فتح شد. تحت حکومت ساسانیان، این منطقه به یک مکان اساسی برای مانوییسم تبدیل شد و انتشار این دین در سراسر آسیای میانه را تسهیل کرد. در کتیبهٔ کعبهٔ زرتشت شاپور یکم این شهر را جز قلمرو ایران می خواند. پس از فتح سمرقند توسط هپتالیان ( هون ها ) ، آن ها بر سمرقند حکومت کردند تا اینکه گوک ترک ها در اتحاد با ساسانیان، آن را در نبرد بخارا فتح کردند. گوک ترک ها سمرقند را تحت سلطه داشتند تا اینکه در جنگ های ایران–گوک ترک ها توسط ساسانیان شکست خوردند.
• خلافت امویان: پس از حملهٔ ایران توسط اعراب، ترک تباران سمرقند را فتح کردند و آن را نگه داشتند تا زمانی که خاقانات ترک به دلیل جنگ با دودمان چینی تانگ سقوط کرد. در این مدت شهر به تبعیت حکومت تنگ درآمد. سپاهیان خلافت بنی امیه تحت قتیبه ابن مسلم این شهر را در حدود ۷۱۰ از ترکان به تصرف خود درآوردند. در این دوره، سمرقند یک جامعهٔ مذهبی متنوع بود و خاستگاه مذاهب متعددی از جمله زرتشت، بودیسم، هندوئیسم، مانیشیسم، یهودیت و مسیحیت نستوریان بود. آسیای میانه به طور کلی با اعراب در صلح نبود، چرا که حاکمان محلی را مجبور به ادای احترام می کردند، اما آن ها را عمدتاً به خود وا می گذاشتند. سمرقند اما از این سیاست مثتثنی بود و یک پادگان و ادارهٔ عربی در این شهر تأسیس شد، آتشکده های زرتشتی آن ویران و مسجدی ساخته شد. بخش عمده ای از شهر به اسلام گرویدند. در نتیجه در دراز مدت، سمرقند به مرکز تحصیلات اسلامی و عربی تبدیل شد. سمرقند در دورهٔ خلافت یکی از شهرهای شرقی خلافت امویان به شمار می رفت.
• خلافت عباسیان:تا سدهٔ نهم در دست خلفای اموی و عباسی بود. داستان ها حاکی از این است که در زمان حکومت عباسیان، راز تهیهٔ کاغذ از دو زندانی چینی از نبرد طراز در سال ۷۵۱ بدست آمد که منجر به ایجاد نخستین کارخانهٔ کاغذسازی جهان اسلام در سمرقند شد. این اختراع سپس به بقیه جهان اسلام و از آنجا به اروپا گسترش یافت. در سدهٔ نهم و دهم سمرقند جزء شهرهای شاهنشاهی سامانیان بود. در ۱۰۰۰م به دست سامانیان درآمد.
• شاهنشاهی سامانیان: کنترل عباسی سمرقند به زودی از میان رفت و با سامانیان جایگزین شد ( ۸۶۲–۹۹۹ ) ، هرچند سامانیان در زمان کنترل سمرقند، هنوز خراجگزار خلیفه بودند. در زمان حکومت سامانیان، این شهر به یکی از پایتخت های سلسلهٔ سامانی و پیوندی مهم تر در میان بسیاری از مسیرهای تجاری تبدیل شد. سامانیان در حدود سال ۱۰۰۰ توسط قراخانیان سرنگون شدند.
• سلجوقیان: سمرقند در سده های یازده تا سیزدهٔ میلادی در دست غزنویان و سپس سلجوقیان درآمد. در ۱۰۲۷ سلجوقیان آن را به چنگ آوردند.
• خوارزمشاهیان:در اوایل سده های سیزدهم میلادی خاندان خوارزمشاهیان آن را به چنگ آوردند. در دوران خوارزمشاهیان پایتخت بود.
• ایلخانان مغول: سمرقند توسط چنگیز خان در سال ۱۲۱۹م گرفته شد؛ و پس از آن فرمانروایی آن به دست مغولان افتاد. به گفتهٔ جوینی چنگیز خان همهٔ کسانی که به ارگ و مسجد پناه می بردند را کشت، شهر را به طور کامل غارت کرد و ۳۰٬۰۰۰ مرد جوان به همراه ۳۰٬۰۰۰ صنعتگر را به خدمت گرفت. خرابی سمرقند مانند دیگر شهرهای ماوراءالنهر از نتایج هجوم مغول بود و قسمت عمده آن شهر را ویران کردند. ابن بطوطه که حدود یک قرن بعد از آنجا عبور نموده گوید: «نه حصاری دارد نه دروازه ای، اکثر عماراتش خراب است و اندکی از آنها مسکون …» سمرقند دست کم متحمل یک حملهٔ مغول دیگر توسط خان باراک شد تا وی پول مورد نیاز خود را برای پرداخت به ارتش بدست آورد. سمرقند تا سال ۱۳۷۰ بخشی از خانات جغتای ( یکی از چهار قلمرو جانشین مغولان ) باقی ماند.
• تیموریان: در سال ۱۳۷۰ تیمور ( تیمورلنگ ) فاتح، بنیانگذار و حاکم امپراطوری تیموری، سمرقند را پایتخت خود کرد. امیر تیمور عماراتی عظیم در آن بنا نهاد و شهر به شکل نویی درآمد و مساجد و کاروان سراهایی ساخته شد و شکوه و جلال ازدست رفته را بازیافت. کلاویخو سفیر اسپانیا همه آن عمارات باشکوه را در سال ۸۰۸ هجری دیده و بعضی از آنها هنوز پایدار است. شرف الدین علی یزدی گوید: «مسجدی که امیر تیمور پس از بازگشت از فتح هند ساخت شکوه و عظمت آن مدیون غنائمی است که در این سفر به دست امیر تیمور افتاد. » کلاویخو در آن زمان بزرگی سمرقند را به اندازه اشبیلیه زادگاه خویش برشمرده است. در طول ۳۵ سال بعد، او بیشتر شهر را بازسازی کرد و هنرمندان و صنعتگران بزرگی را از سراسر امپراتوری در این شهرگرد هم آورد. تیمور به عنوان حامی هنر به شهرت رسید و سمرقند رشد یافت تا به مرکز منطقه فرارود تبدیل شود. تعهد تیمور به هنر از اینجا آشکار است که وی با دشمنان خود بی رحم بود اما نسبت به کسانی که توانایی های ویژهٔ هنری داشتند، مرحمت داشت و زندگی هنرمندان، صنعتگران و معماران را نجات داد تا بتواند آن ها را برای بهبود و زیباسازی به پایتخت خود بیاورد. او همچنین مستقیماً در پروژه های عمرانی خود درگیر بود و دیدگاه های وی اغلب از توانایی های فنی کارگرانش فراتر می رفت. افزون بر این، این شهر در شرایط ساخت وساز مداوم بود و تیمور اغلب در صورت عدم رضایت از نتایج، به سرعت درخواست ساخت و ساز مجدد ساختمان ها را می داد. تیمور کاری کرد که شهر فقط با جاده ها دسترسی پیدا کند و همچنین دستور ساخت خندق های عمیق و دیوارهایی داد که پنج مایل دور شهر امتداد داشت و شهر را از بقیه همسایگان خود جدا می کرد. در این مدت این شهر حدود ۱۵۰٬۰۰۰ نفر جمعیت داشت. در فاصلهٔ سال های ۱۴۲۴ تا ۱۴۲۹، ستاره شناس بزرگ الغ بیگ رصدخانهٔ سمرقند را بنا کرد. این سکستانت ۱۱ متر بود و زمانی روی سازهٔ سه طبقه ای دور آن بالا می رفت، اگرچه برای محافظت از آن در برابر زلزله در زیر زمین نگهداری می شد. با کالیبره روی آن، بزرگ ترین کوادرانت ۹۰ درجه جهان در آن زمان بود. اما، این رصدخانه در سال ۱۴۴۹ توسط متعصبان مذهبی نابود شد.
• در ۱۵۰۵ در دست ازبکان ( شیبانیان ) و سرانجام در ۱۶۰۰م در دست استراخان و جانشینان او، که از نژاد ازبک اند، درآمد و باز به دست ایران درآمد. در ربع دوم سدهٔ شانزدهم، شیبانیان پایتخت خود را به بخارا منتقل کردند و سمرقند رو به زوال گذاشت. پس از حملهٔ افشاریان نادرشاه درسدهٔ ۱۸ام میلادی، این شهر حدود ۱۷۲۰ یا چند سال بعد متروک شد.
• از سال ۱۵۹۹ تا ۱۷۵۶، سمرقند تحت حکم شعبه خانات آستراخان از خانات بخارا اداره می شد.
• شوروی:در سال های ۱۹۲۴ میلادی سمرقند و بخارا از تاجیکستان جدا گشته و به ازبکستان پیوست. در سدهٔ نوزدهم، این شهر تحت حکومت، حاکم روسیه قرار گرفت بعد از اینکه دژ نظامی شهر توسط کلنل Konstantinovich Petrovich Kaufman اشغال شد. اندکی پس از آن پادگان کوچک ۵۰۰ نفرهٔ روسی محاصره شد. این حمله که به رهبری عبدالملک تورا، پسر بزرگ سرکشگر امیر بخارستان و همچنین بابا بیگ شهرسبز و یورا بیگ کتاب انجام شد، با خسارات سنگین دفع شد. الکساندر آبراموف نخستین فرماندار اکروگ نظامی بود، که روس ها در طول مسیر رودخانه زرافشان تأسیس کردند و سمرقند به عنوان مرکز اداری قرار گرفت. بخش روسی این شهر بعد از این زمان ساخته شده است که عمدتاً در غرب شهر قدیمی قرار دارد. در سال ۱۸۸۶، این شهر به پایتخت منطقه تازه شکل گرفته استان سمرقند ترکستان روس تبدیل شد و با رسیدن راه آهن ترانس خزر در سال ۱۸۸۸، اهمیت آن بیشتر شد.
• این شهر در سال ۱۹۲۵، قبل از اینکه در سال ۱۹۳۰ جایگزین تاشکند شود، پایتخت SSR ازبکستان شد. در طول جنگ جهانی دوم، پس از حمله آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی، تعدادی از شهروندان سمرقند برای جنگ با دشمن به سرزمین اسمولنسک اعزام شدند. بسیاری از آنها توسط نازی ها اسیر یا کشته شدند.

سمرقندسمرقندسمرقندسمرقندسمرقندسمرقند
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/سمرقند
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما/ را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
خیلی دوست دارم برم شهرهایی که قدیم مال ایران بود و از نزدیک ببینم. تمام این شهرهای ازبکستان تاجیکستان ترکمنستان افغانستان پاکستان طی حکومت های مختلف بخشی از ایران بودند.
I love you my country IRAN 💟🌹
گفتنی است سمرقند، بخارا و خوارزم از شهرهایی هستند که ساکنین آن عمدتا فارسی زبان هستند. این سه شهر در گذشته جزو ایران بوده اند و اکنون در جنوب ازبکستان و نزدیک به مرز تاجیکستان قرار دارند.
رودکی شاعر بزرگ ایرانی اهل سمرقند بوده است.
برای یادسپاری آسانتر می توان با کلمات بازی کرد و داستان ساخت.
اما بازی با کلمات، پیرامون ازبک و ازبکستان:
پیش فرض: اُزبَک: [عامیانه، اصطلاح] بی ریخت، ژولیده، ازخودراضی. پس هرجا اسم ازبک آمد منظور هرکس� بی ریخت و از خود راضی است.
...
[مشاهده متن کامل]

غذای ازبک ها اشکنه است. ( پایتخت ازبکستان تاشکند است. )
مگر آدم های ژولیده و بی ریخت سُم دارند؟! ( واحد پول ازبکستان سُوم است. )
ازبک ها گیوه می پوشند. ( خیوه یکی از شهرهای ازبکستان است. ) ��
رزم و جنگ آنها خوار و زشت است ( خوارزم از استان های ازبکستان است. )
به جای خوردن قند، میوه و ثمر آن را می خورند راستی قند چیه که میوه داشته باشد. ( سمرقند از استان های ازبکستان است. )
ازبک ها� بخار یا بخاری ندارند. ( بخارا از استان های ازبکستان است. )
ازبک ها زِر یا تِر می زنند. ( تِرمِذ یکی از شهرهای ازبکستان است. )
در ضمن شهر سبز ( محل تولد تیمور گورکانی ) یکی از شهرهای تاریخی ازبکستان است.
راستی در� پویانمایی "پهلوانان" که در مورد پوریای ولی است از شهر خوارزم، و اسم هایی چون تیمور نام می برد که می توان گفت که این پهلوان اهل خوارزم بوده است البته عده ای او را اهل خوی آذربایجان غربی می دانند اما آرامگاه وی در شهر خیوه ازبکستان وجود دارد البته آرامگاهی هم در شهر خوی آذربایجان غربی وجود دارد.

سمرقند. قندهار ( قند= کند= روستا هار= وحشی ) . . هرات ( هار= وحشی آت= اسب ) . . هرات= هار آت= اسب وحشی. که بعضی اسب وحشی را به شیر بیشه تشبیه کرده اند. . . . . . سگ هار= سگی که بیماری هاری گرفته است و وحشی است
این واژه از دو بخش تشکیل شده است. سمر قند
سمر در اصل به معنای نور ماه است و در گذشته شب ها زیر نور ماه می ایستادند و افسانه و داستان می گفتند که کم کم به معنی افسانه و داستان به کار رفت. قند هم که مشخص است ولی سمرقند یعنی شهر داستان های شیرین.
سمرقند یکی از شهر های قدیمی بوده که الان به شهر اُزبکستان تقیر یافت . ☆
سمرکند
مترادف سمر: افسانه، حکایت، داستان، قصه، مشهور، معروف، گفتار، کلام، سخن، مقطع رادار، و. . .
قند هم که مشخصه:� شیرین سخن�
سمرقند= سرما قند، قند سرما= مکان بارش برف سپیدی که در زمان سرمای شدید مانند قند سفید ازآسمان می بارد.
سمرقند= جایی که ازشدت سرما آبها به شکل آب قند، منجمد می شوند یعنی مکان بسیارسرد ویخبندان در سرمای زمانهای قدیم ونه زمان تغییریافته آب وهوایی کنونی.
شهری در آسیای میانه نزدیک بخارا کنار رود سغد که اکنون یکی از شهرهای ازبکستان است و ۳۱۲٠٠٠ تن سکنه دارد. مرکز صنایع ئیدروالکتریک نساجی مکانیکی و غذایی شوروی در آسیای مرکزی است .
عالی بود
یکی از شهر های قدیمی
کند - کندو - کندوان - کندلوس همگی از واژه کندن ایرانی هستند و به معنی شهر بکار میرود
مثلا قندهار که در اصل کند هار بوده و یا تاشکند که در اصل تاش کند هست و غیره. . . .
بهرحال سمرقند هم در اصل سمر کند بوده که البته معنی ای برای قسمت اول این نام که سمر هست پیدا نشده و بنده چیزی پیدا نکردم
شهر تاجیک نشین در کشور ازبکستان
قوم تاجیک آریایی
یکی از شهر های قدیم
یکی از شهرهای ایران قدیم که امروزه یکی از شهرهای ازبکستان است.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس