سمح

لغت نامه دهخدا

سمح. [ س َ م َ ] ( ع مص ) جوانمرد گردیدن. جوانمرد کردن. || بخشیدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).

سمح. [ س َ ] ( ع ص ) آسان و جوانمرد. ( منتهی الارب )( آنندراج ). سفر. ج ، سُمَحاء. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ). || عود سمح ؛ چوب بی گره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سمحاء. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - بخشنده سخی . ۲ - آسان سهل .

فرهنگ معین

(سَ مِ ) [ ع . ] (ص . )۱ - بخشنده . ۲ - آسان .
(سَ مَ ) [ ع . ] (مص ل . ) جوانمرد گردیدن ، اهل بخشش شدن .
(سَ ) [ ع . ] (ص . ) جوانمرد، بخشنده .

پیشنهاد کاربران

سمح:اجازه داد
مجاز. . . دارای مجوز. . . مورد قبولیت

بپرس