ای فلک مرکب عماری تو
اشک تا کی کشد سماری تو.
حمیدی بلخی.
اندر آن دریا سماری وآن سماری جانورواندر آن گردون ستاره وآن ستاره بی مدار.
فرخی.
به سنگ اندر گشائی چشمه خون به دریا در پدید آری سماری.
عنصری.
حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت چون باد بیش باشدبهتر رود سماری.
منوچهری.
من آن بودم که از امیدواری همی بردم به دریاها سماری.
( ویس و رامین ).
در گردن خود طوقش ار نداری بر خشک بخیره مران سماری.
ناصرخسرو ( دیوان چ تهران ص 408 ).
سمندش کوه و دریا را سماری حسامش دین و دنیا را حصارست.
ابوالفرج رونی.
بر این گردون دریا چهر از تیغبه پیوند و سماریهای عنبر.
ازرقی.
سماریهای عنبر چون گران شدفروبارد ز عنبر عقد گوهر.
ازرقی.