سلیک
لغت نامه دهخدا
سلیک. [ س َ ] ( ع اِ ) به معنی منسلک و چیزی که در چیزی کشیده شده باشد. ( غیاث ).
سلیک. [ س ُ ل َ ] ( ع اِ مصغر ) رشته کوچک. ( فرهنگ فارسی معین ).
سلیک. [ س ُ ل َ ] ( اِخ ) ابن سلکه السلیک بن عمیربن یثربی سعدی تمیمی. از شعرای عهد جاهلیت بشمارمیرود. وی بسال 17 هَ. ق. بدست اسدبن مدرک خثعمی کشته شد. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 381 ). رجوع به البیان و التبین ج 2 ص 114 و عیوان الاخبار ج 1 ص 175 و 176 شود.
فرهنگ فارسی
ابن سلکه السلیک بن عمیر بن یثربی سعدی تمیمی . از شعرای عهد جاهلیت بشمار میرود .
فرهنگ معین
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
سُلیک واژه ای لکی با ضم اول به معنای همزیستی مسالمت آمیز است. این واژه صفت استبرای انسانهای صبور و کسانی که با هر فردی با هر مرامی سازگار و بی تعارض هستند.
سلیک در زبان لکی به ضم اول به معنای هم زیستی مسالمت آمیز است.
سلیک با کسره «س» و تشدید «ل»؛ در زبان مازنی به توده ای گفته می شود که عمدتاً پس از خواب در گوشه چشم تشکیل می گردد.