نه ز دولت نظری خواهم داشت
نه ز سلوت اثری خواهم داشت.
خاقانی.
بخوان سلوتم بنشاند و خوان حاجت نبود آنجاکه اشکم چون نمک بود و رخ زرین نمکدانش.
خاقانی.
شد سیاهی دیده دولت سپیدشد سپیدی چهره سلوت سیاه.
خاقانی.
چون دری میکوفت او از سلوتی عاقبت دریافت روزی خلوتی.
مولوی ( مثنوی ).
رجوع به سلوة شود. || ( اصطلاح عرفان و تصوف ) سلوت فراغت باشد و به معنی خرسندی است ، زیرا هرگاه کسی از چیزی نومید شود خرسند شود و تا هنوز امید باشد خرسند نگردد و چون از نفس سلوت جوید بسوی دوست رود. ( مصطلحات العرفاء سجادی ص 224 ). || آرام و خوشی. ( غیاث ) ( آنندراج ). فراخی. زندگانی. ( منتهی الارب ).