سلوت


مترادف سلوت: آرامش خاطر، تسلی، خرسندی، شادی، خوشی، شادکامی

لغت نامه دهخدا

سلوت. [ س َل ْ وَ ] ( ع اِمص ) بیغمی. ( غیاث ) ( دهار ) ( آنندراج ). خرسندی. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). سلوة اسم است از تسلی. ( منتهی الارب ) :
نه ز دولت نظری خواهم داشت
نه ز سلوت اثری خواهم داشت.
خاقانی.
بخوان سلوتم بنشاند و خوان حاجت نبود آنجا
که اشکم چون نمک بود و رخ زرین نمکدانش.
خاقانی.
شد سیاهی دیده دولت سپید
شد سپیدی چهره سلوت سیاه.
خاقانی.
چون دری میکوفت او از سلوتی
عاقبت دریافت روزی خلوتی.
مولوی ( مثنوی ).
رجوع به سلوة شود. || ( اصطلاح عرفان و تصوف ) سلوت فراغت باشد و به معنی خرسندی است ، زیرا هرگاه کسی از چیزی نومید شود خرسند شود و تا هنوز امید باشد خرسند نگردد و چون از نفس سلوت جوید بسوی دوست رود. ( مصطلحات العرفاء سجادی ص 224 ). || آرام و خوشی. ( غیاث ) ( آنندراج ). فراخی. زندگانی. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

خرسندی، شادی، خوشی، فراخی عیش، آرامش خاطر
۱ - شادی خوشی شادمانی . ۲ - تسلی .

فرهنگ معین

(سَ وَ ) [ ع . سلوة ] (اِمص . ) ۱ - شادی ، خوشی . ۲ - آرامش خاطر.

فرهنگ عمید

۱. خرسندی، شادی، خوشی.
۲. فراخی عیش.
۳. آرامش خاطر.

پیشنهاد کاربران

دل آرامی، خوش وقتی: ( دوستی که مرا مونس خلوت بود و صاحب سلوت ) ( مقامات حمیدی، مقامه ی دوم )

بپرس