سلعه

لغت نامه دهخدا

( سلعة ) سلعة. [ س َ ع َ ] ( ع اِ ) سرشکستگی هرمقدار که باشد. || آنکه پوست بشکافد. ج ، سلعات و سلاع. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

سلعة. [ س ِ ع َ ] ( ع اِ ) متاع و اسباب و متاع تجارت. ج ، سِلَع. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کاله. ( دهار ). || آژخ که بی درد براندام پدید آید. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ریش است که در گردن پیدا شود یا گره گوشتی است در آن یا زیادت گوشتی است در اندام که بگره گوشت ماند و به تحریک حرکت کند و از نخود تا بمقدار خربزه میرسد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وامغول. خوک. چنحج. ( زمخشری ) : جسمی فزونی است و او را غشایی چون خریطه و ازپوست و گوشت جداست و اندر زبر پوست فراز و باز شود،آنچه نرم و رقیق باشد همچون عسل باشد آن را شهدی گویند و آنچه غلیظتر و خشک تر باشد و همچون پیه پاره باشد و آن را شحمی گویند و آنچه غلیظتر و خشک تر باشد وعصابه گویند و آنچه غلیظتر و خشک از همه باشد همچون گوشتی صلبی و آن را لحمی گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). سلع و بر هر دوش دو سلعة بود معنی سلعة گوشت فضله باشد بر اندام آدمی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 35 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سرشکستگی هر مقدار که باشد جمع : سلعات سلاع . ۲ - آنکه پوست بشکافد . ۳ - آژخ که بی درد بر اندام پدید آید . ۴ - خنازیر .
متاع و اسباب و متاع تجارت . جمع سلع

فرهنگ عمید

جوش، دمل، توده ای که در زیر پوست بدن پیدا شود.
متاع، کالای تجارتی.

پیشنهاد کاربران

سلعه =خارش شدید زیرپوست که هرچه بخاری بیشتر احساس عذاب می کنی
دردهایی که مرا خرده خرده مانند خوره یا سلعه گوشه این اطاق خورده است

بپرس