به دندان عقده زلف ترا خواهم که بگشایم
ازین سودا شدم دیوانه و زنجیر میخایم.
( مجالس النفایس ص 99 ).
سلطان محمد. [ س ُ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) نقاش و مذهب ایرانی در قرن ده هجری. وی معاصر با اواخر دوره سلطان حسین بایقرا و عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب اول و استاد نقاشی پادشاه اخیر بود وی مردی متکبر و دارای تخیلی عجیب بود. گویند برای امیر علیشیر ساعتی بزرگ بساخت که در هر ساعت هیکلی از بالای آن بیرون می آمدو با چوبی که در دست داشت بتعداد ساعات گذشته ضرباتی بنقاره بالای ساعت مینواخت. ( فرهنگ فارسی معین ).
سلطان محمد. [ س ُ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) نام شش تن از پادشاهان آل عثمان است. ( فرهنگ فارسی معین ).
سلطان محمد. [ س ُ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) رجوع به محمد پادشاه دکنی شود.
سلطان محمد. [ س ُ م ُ ح َم ْ م َ ] ( اِخ ) ابن ملکشاه سلجوقی. رجوع به محمدبن ملکشاه و سلجوقیان شود.