سلطان حسین
لغت نامه دهخدا
در غم عشقت مرا نی تن نه جانی مانده
این خیالی گشته وزان یک گمانی مانده
داغها بر استخوانم بین چو خال کعبتین
هریکی از ناوک آن مه نشانی مانده
باقد خم گشته ام از هجر آن ابروکمان
چون کمانم پی بروی استخوانی مانده
چون حسینی بازخواهم خویش را پیرانه سر
مست سر درسجده زیبا جوانی مانده.
( از تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 424 و مجالس النفایس ص 316 ). رجوع به حبیب السیر و الذریعه و حسین میرزا بایقرا شود.
سلطان حسین. [ س ُ ح ُ س َ ] ( اِخ ) صفوی رجوع به حسین صفوی شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید