می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ بغره آید از غره بسلخ.
خیام.
|| پوست بز و آنچه از گوسفند کشیده و باز کرده شود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).- دارالسلخ ؛ قصابخانه. ( ناظم الاطباء ).
سلخ. [ س ِ ] ( ع اِ ) پوست مار که می اندازد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پوست مار. ( مهذب الاسماء ). || در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایندچون داروی سخت تیز یا چیزی برنده چون آهن و نی و غیر آن بطبقه قرنیه رسد و جراحتی کند سبک چنانچه پوست بیرون بخراشد و بعضی از وی بریده شود و از روی پوست دیرتر خیزد آنرا سلخ گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سلخ. [ س َ ل َ ] ( ع اِ ) رشته ای که بر دوک باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || [ س َ ] ( ع اِمص ) در اصطلاح شعر این نوع سرقة چنان باشد که معنی و لفظ فراگیرد و ترکیب الفاظ آن بگرداند و بر وجهی دیگر ادا کند چنانکه رودکی گفته است :
هر که نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
ابوشکور از او برده و گفته :
مگر پیش بنشاندت روزگار
که به زو نیابی تو آموزگار.
رودکی گفته است :
ریش و سبلت همی خضاب کنی
خویشتن را همی عذاب کنی.
ابوطاهر خسروانی از او برده است و گفته :
عجب آیدمرا ز مردم پیر
که همی ریش را خضاب کند
بخضاب از اجل همی نرهد
خویشتن را همی عذاب کند.
( از المعجم فی معاییر اشعار العجم صص 469 - 470 ).