سلح. [ س َ ل َ ] ( ع اِ ) آب باران در پارگینها.
سلح. [س ِ ل َ ] ( اِ ) مخفف سلاح ، اسباب و آلات جنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ساز حرب. ( ناظم الاطباء ) :
پس سلح بربندی از علم و حکم
که من از خوفی بیارم پای کم.
( مثنوی ).
سلح. [ س ُ ] ( ع اِ ) دوشابی است که بدان خیک روغن را مالند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سلح. [ س ُ ل َ ] ( ع اِ ) بچه کبک.ج ، سلحان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ).