سلاق
لغت نامه دهخدا
سلاق. [ س َل ْ لا ] ( ع ص ) صیغه مبالغه از ماده سلق. ( از اقرب الموارد ). سخن گوی. ( دهار ). خطیب سلاق ؛ خطیب بلیغ و بلندآواز. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). بلیغ. ( اقرب الموارد ). مرد قوی سخن. ( مهذب الاسماء ).
سلاق. [ س ُل ْ لا ] ( اِخ ) عیدی است مر ترسایان را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). عید صعود مسیح. ( اقرب الموارد ). عید نصاری. ( المعرب جوالیقی ص 196 ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
در بین ما فارسی زبانهای مرز و بوم خراسان قدیم به جای کلمه سلاخ زیادتر تحت اللفظی نه بشکل نوشتار از کلمه سلاق استفاده میشود. مثلآ :
سلاق یعنی قصاب
سلاق خانه کشتار گاه حیوانات
و یا هم به جای کف دست می گویند قف دست البته همه اینها تحت اللفظییا شفاهی هستند.
سلاق یعنی قصاب
سلاق خانه کشتار گاه حیوانات
و یا هم به جای کف دست می گویند قف دست البته همه اینها تحت اللفظییا شفاهی هستند.
فامیل من سلاق است ولی نمیدانم به ترکمنی چه معنایی می دهد آگر می شود تحقیق کنید