سقناق

لغت نامه دهخدا

سقناق. [ س َ ] ( اِ ) استحکامات : قلعه محمد حسن خان بعد از انقضای مجلس تحویل برسم تاخت و عزم چپاول بر سر جماعت طوالش رفته چون این طایفه را مکانهای محکم و سقناقهای مستحکم بود... ( تاریخ غفاری ). دلاوران خراسان و عراق و فارس که هریک در مکان و سکنا و سقناق خود با یکدیگر در مقام نفاق... ( مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ). و زمانی نگذشت که جمعیت آنها بچندین هزار نفر رسید و سقناق و معقل آن قوم ملا ذهر جنس و نوع از مردم طاغی باغی گردید. ( التدوین ).

سقناق. [ س َ ] ( اِخ ) قصبه ای است که بر کنار جیحون نجد است. ( از تاریخ جهانگشای ج 1 ص 67 ). واقع در 24فرسخی اترار. ( تاریخ مغول ص 33 ).

پیشنهاد کاربران