سقم

/soqm/

مترادف سقم: خطا، کذب، نادرستی ، بیماری، مرض، ناخوشی

متضاد سقم: صحت

برابر پارسی: نادرستی

لغت نامه دهخدا

سقم. [ س َ / س ُ / س َ ق َ ] ( ع مص ، اِمص ) بیماری. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). بیمار شدن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ) :
فسونگر بگفتار نیکو همی
برون آرد از دردمندان سقم.
ناصرخسرو.
از تف شمشیر تو در سقمند آن سه قوم
چون صف اصحاب فیل در المند از الم.
خاقانی.
چون ببیند روی زرد بی سقم
خیره گردد عقل جالینوس هم.
مولوی.
این سخن پایان ندارد کن رجوع
سوی آن روباه و شیر و سقم جوع.
مولوی.
این عجب چونست از سقم آن هلال
که هزاران بدر هستش پایمال.
مولوی.

فرهنگ فارسی

بیمارشدن، مرض، بیماری، اسقام جمع
۱ - ( مصدر ) بیمار بودن . ۲ - نادرست بودن ناصحیح بودن . ۳ - ( اسم ) بیماری ناخوشی مقابل صحت درستی . ۴ - نادرستی عدم صحت درستی جمع : اسقام .

فرهنگ معین

(سُ قْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بیمار بودن . ۲ - نادرست بودن . ۳ - (اِ مص . ) بیماری ، مرض .

فرهنگ عمید

۱. مرض، بیماری.
۲. [مقابلِ صحت] ناصحیح بودن، نادرستی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
راغب گوید: سقم (بر وزن فَرَس و قُفْل) مرض بدن است اما مرض گاهی در بدن و گاهی در قلب می‏شود و به مکان مخوف مکان سقیم گفته می‏شود. در اقرب کلام سقیم و سقیم الصدر نیز آمده است.

جدول کلمات

بیماری

مترادف ها

deviance (اسم)
انحراف، سقم، برگشتگی، رفتار منحرف، کج رفتاری

irregularity (اسم)
بی قاعدگی، بی نظمی، سقم، بی ترتیبی، یبوست، نا منظمی

anomaly (اسم)
خلاف قاعده، سقم

indisposition (اسم)
سقم

illness (اسم)
سقم، خستگی، اهو، شرارت، مرض، ناخوشی، کسالت، بدی، بیماری، عارضه کسالت

sickness (اسم)
سقم، خستگی، مرض، بیماری، عارضه کسالت

پیشنهاد کاربران

معنی کذب یا باطل را میدهد
بطلان
سُقم=هول وحشت و ترس است گفتم شایعه هست ولی دروغ نیست پس وقتی میگویند نار سقیم یعنی وحشتناک همانگونه که گفته بودند صراخون شایعه ساز
سُقْم=نادرست میباشد چون در گزارش های های خبری گزاره میگوید من چنین شنیده ام و صحت و سقم آن با خداست یا در تاریخ بیهق ابن فند وق علی ابن الحسن ابن الزید بیهقی در نگارش خود می نویسد صحت و سقم آن والله و اعلم

بپرس