سقلابی

لغت نامه دهخدا

سقلابی. [ س َ ] ( ص نسبی ) منسوب به سقلاب که نام قوم و ولایت است :
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر اثر سبلت سقلابی.
منوچهری.
چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی سقلابی فرودآید همی خله.
عسجدی.
بیست ویک خیلتاش سقلابی
خیل دیماه را شکست آخر.
خاقانی.
به چین کرده سقلابی ترکتاز
سموری ببر طاسیی کرده باز.
نظامی.
کنم دست پیچی بسنجابیان
زنم سکه بر سیم سقلابیان.
نظامی.
رجوع به صقلابی شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به سقلاب از قوم سقلاب.
منسوب بسقلاب که نام قوم و ولایتی است .

فرهنگ عمید

از مردم سقلاب، اسلاو.

پیشنهاد کاربران

سقلابی در لرستان وایلام شده ( سگلاوی ) به نژادی از اسب گفته میشود که گردنی باریک دارد وموقع تاختن دهن باز می کند .
سِقلابی : مردم چکوسلواکی و یوگسلاوی.
بانوی سرخ روی سقلابی
آن به رنگ آتشی به لطف آبی
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 535 )

بپرس